آرامگاهسازی در فرهنگ ایران پیشینهای کهن دارد. از گورخمرهها و گوردخمهها تا تکبناهای پیش از اسلام و بناهای گنبددار دوران اسلامی، همهوهمه این چهارچوب فرهنگی را پدید آوردهاند. روستا و شهری را نمیتوان یافت که با آرامگاه و آرامستان بیگانه باشند یا آرامگاه و آرامستانی در آنها دیده نشوند. آرامگاهها با باورهای مردم پیوندی ژرف دارند؛ باورهایی که یا سبب برپایی آرامگاهها شدهاند یا آن باورها، از رویدادهای گوناگونی در آرامگاهها برآمدهاند. به هر روی، پشت برپایی هر آرامگاهی سخنها و نکتههای بسیاری نهفتهاند.
در هرجا، با دیدن آرامگاه یا شنیدن نامش به این نکته میاندیشیم که چه کسی یا چه کسانی در آن آرمیدهاند و سبب مرگشان چه بوده است. یافتن سببهای برپایی آرامگاه و نامونشان آرمیدگان و چرایی مرگشان، بنیانهای پژوهشهای گوناگون بودهاند. در پژوهش دربار آرامگاهها، هرکدام از این انگیزهها میتوانند نشانی از باورهای مردمان و رویدادهای زمانه را برایمان بازگو کنند. از سویی دیگر، هستند آرامگاههایی که نه برای کسان، بلکه برای جانوران ساخته شدهاند. در روبهروشدن با آرامگاهی که ناشناخته مانده است و دانستههایمان از آن ناچیز است، شاید پرسیدن این پرسش نیز برای پیبردن به ناشناختهها و نادانستههایمان بایسته باشد: چه جانوری در آن به خاک سپرده شده است و چرا آرامگاه را برایش ساختهاند؟
این نوشتار دربارهی دو آرامگاه در دو نقطه از کشورمان است؛ یکی در استان اصفهان و دیگری در استان مازندران که بر پایهی دادههای نوشتاری و سینهبهسینه، برای دو جانور گوناگون ساخته شدهاند. آن آرامگاه که در اصفهان است، پیشینهی درازی دارد، انگیزهی ساختنشْ فرمان فرمانروایی بزرگ بوده است، پشتوانهی درباری داشته است، بنایی از آن پابرجاست، کموبیش شناختهشده است و تاکنون نوشتارهایی دربارهی آن نگاشته شدهاند. آن دیگری که در مازندران است، پیشینهی چندان درازی ندارد، انگیزهی ساختنشْ باور آیینی مردمان بوده است، مردمان آن را جایگاهی مقدس میدانستند، پشتوانهی مردمی در برپاکردنش نقش داشته است، شوربختانه تمامی بنای آن از میان رفته است و این نوشتار نخستین یادکرد از آن است. من در پی درستی یا نادرستی گفتارها و نوشتارها دربارهی این دو بنا نیستم. یگانه انگیزهی نگارش این است که بگویم آرامگاهها و آرامستانها را میتوان از روزن یادمانسازی برای جانوران نیز واکاوی کرد.
آرامگاهی بهنام «گنبد باز»
نزدیک شهر نطنز و روی یکی از کوههای رشتهکوه کرکس، بنای آجری گنبدداری به چشم میآید که به آن «گنبد باز»[1] میگویند. گنبد باز چنان میان اهالی نطنز پرآوازه است که نام آن کوه را «کوه گنبد باز» گذاشتهاند. شاید کسانی که نام گنبد باز را برای نخستین بار میشنوند، گمان برند که واژهی «باز» به «باز بودن یا سوراخ بودن گنبد» اشاره دارد. اگر ندانیم این بنا برای چه ساخته شده و این نام چرا بر آن نهاده شده است، چنین گمانی چندان نابهجا نمینماید. بهکاربردن واژهی باز برای این بنا، با باز بودن یا سوراخ بودن گنبد پیوندی ندارد؛ بلکه بر مبنای گزارههای کهن و گفتارهای سینهبهسینه، اشاره دارد به پرندهی باز که شاهعباس اول شیفتهی آن بود.
شاهعباس اول بازهای شکاری زیادی داشت و به یکی از آنها بیشتر دلبسته بود. به آن باز، «لَوَند» میگفت. در یکی از سالها، هنگامی که شاهعباس در نطنز بود، باز لوند نزدیک آن شهر جان سپرد. مرگ باز لوند برای شاهعباس بسیار سخت بود. برای همین، دستور داد باز لوند را بالای کوهی به خاک بسپارند و بنایی برپا کنند تا یادگار و یادمانی برای این پرنده باشد. گویا بنای گنبدداری که امروزه بهنام گنبد باز خوانده میشود، همان بنایی است که بهدستور شاهعباس اول برای باز لوند ساختهاند.
دورنمایی از شهر نطنز و کوهستان کرکس. گنبد باز در بالای عکس و روی قلّه دیده میشود.
گنبد باز، شهرستان نطنز، استان اصفهان.
گنبد باز، شهرستان نطنز، استان اصفهان.
ماجرای باز شاهعباس و ساختن گنبدی برای آن باز شکاری در چند کتاب آمده است؛ ولی داستانی ناهمسان دارند. در کتاب نقاوة الآثار فی ذکر الاخیار، نوشتهی محمود بن هدایتالله افوشتهای نطنزی که همدوره با شاهعباس بوده است، میخوانیم در نطنز، باز لوند در پی شکارکردن کبک به چاهی افتاد و پروبالش تر شدند و نتوانست از آب بیرون بیاید. سرانجام بهسبب سرد بودن هوا، جانش را از دست داد. برای همین، شاهعباس دستور داد بالای کوهی، بنایی بهیاد باز شکاریاش بسازند.[2] ملا عبدالباقی نهاوندی که او نیز با شاهعباس همدوره بوده است، در کتابش با نام مآثر رحیمی آورده است که بازِ شاهعباس در نطنز کبکی را شکار کرد و ناگهان عقابی در هوا به آن یورش برد و بازِ شاهعباس را روی کوهی کشت. ازاینرو، شاهعباس فرمان داد در همان جایگاه، بنای یادبودی برای باز شکاریاش برپا کنند.[3] آدام اولئاریوس[4] که برابر با فرمانروایی شاهصفی یکم (جانشین شاهعباس) به ایران آمد، در سفرنامهاش نوشته است که مردم نطنز باور دارند روزی شاهعباس در نطنز آرمیده بود و عقابی در هوا بالای سرِ شاه آمد و یکی از بازهای شاهعباس به عقاب تاخت. زدوخورد آنها تا بالای کوهی دنبالهدار شد و سرانجام، بازِ شاهعباس عقاب را کشت. شاه بهفرخندگیِ پیروزشدن باز بر عقاب، دستور داد روی همان کوه برجی یادمانی بسازند.[5]
اهالی نطنز دربارهی این گنبد گفتاری سینهبهسینه بازگو میکنند. آنان میگویند روزی شاهعباس به نطنز رفت و بر آن شد که بالای یکی از کوههای کوهستان کرکس برود. میانهی راه، چشمهی آبی دید و خواست از آب بنوشد؛ ولی باز شکاریاش چندین بار ظرف آب را سرنگون کرد. شاهعباس خشمگین شد و سرِ باز را از تنش جدا کرد. پس از کشتن باز، به شاه خبر دادند که ماری سمّی در رود بالادستِ چشمه مرده است و سمّش را درون آب میریزد. شاه به کارِ بازِ کشتهشده اندیشید و به این پی برد که باز شکاریاش میخواست از جان او پاسداری کند. ازاینرو، اندوهگین شد و دستور داد بهپاس آن باز، روی کوهی از کوهستان کرکس، بنایی برپا کنند تا یادونام آن باز شکاری گرامی داشته شود.
آرامگاهی بهنام «ذوالجناح»
در یکی از سالهای آغازین دههی 1350 خورشیدی، مردمان روستای پَهنهکُلا در 12کیلومتری جنوب ساری، گروهی از تعزیهخوانانِ روستایی دیگر را به روستایشان فراخواندند. آن گروه تعزیهخوان 54 روز در روستای پهنهکلا ماندند و در حیاط تکیهی روستا تعزیه خواندند. کهنسالان کنونی که در دههی 1350 خورشیدی، جوان یا نوجوان بودند، از آن 54 روز بهنیکی یاد میکنند و نیز رخدادی در یاد دارند که در یکی از آن روزها پیش آمد و تا سالیان سال، همهمهای میان روستاییانِ پهنهکلا برانگیخته بود. با ریشسفیدان این روستا دربارهی آرامگاه ذوالجناح گفتوگو شده است. دادههای بهدستآمده از این دیدار در دنبالهی نوشتار خواهند آمد؛ گرچه از نابودشدن این آرامگاه سالیان بسیاری میگذرد و هیچ تصویری از آن نیافتم.
روستای پهنهکلا، شهرستان ساری، استان مازندران.
روستای پهنهکلا، شهرستان ساری، استان مازندران.
در آن سالها، پیرزنی در روستای پهنهکلا میزیست که میان مردم، به بدچشمی و شورچشمی و شومبودن شهره بود. روزی از آن روزها که مردم بسیاری برای دیدن تعزیه گرد هم آمده بودند، آن پیرزن نیز بهدیدن تعزیه رفت و در گوشهای نشست. بهگفتهی پیرسالان، کسی که در نقش امامحسین(ع) شبیهخوانی میکرد، هم صدای بسیار خوشی داشت و هم در نقشآفرینی بسی زبردست بود.[6] بهناگاه، آن پیرزن از جا برخاست و بهسوی شبیهخوانِ امامحسین(ع) رفت و همزمان که با چوبدستیاش بهآرامی به اسب آن شبیهخوان (ذوالجناح) میزد، به او گفت: «آهای! تو خسته نشدی از بس خوندی؟![7]» این گزاره را چند بار به زبان آورد. کسی انگیزهی کار پیرزن را نمیدانست. کدخدای روستا با دیدن این رویداد، بهشتاب نزد پیرزن رفت و چند بار با چوبدستیاش بر او زد و از آنجا دورش کرد و به پیرزن گفت: «آخر کارِ خودت رو کردی؟! ساکت باش![8]»
پس از لَختی، ناگهان پیکر آن اسب را لرزهای سخت در بر گرفت و توانش را از دست داد و روی زمین افتاد. اسب نای برخاستن نداشت. اسبی دیگر برای شبیهخوان فراهم کردند. فردای همان روز، قلب اسب از تپیدن بازایستاد. همگان آزرده و اندوهگین شدند و سبب این پیشامد را از شورچشمیِ آن پیرزن میدانستند. میان مردم دلنگرانی پدید آمد؛ چراکه باور داشتند آن پیرزن بدچشم و شوم است و شاید همانند آن اسب، شبیهخوان نیز ناخوش شود یا از دست برود. چون آن اسب در تعزیه بهجای اسب امامحسین(ع) نقشآفرینی میکرد، با ارجمندی، همانند مسلمانی که از دنیا رفته باشد، شستوشویش دادند و جامهای سفید دورش پیچیدند و جایی را برای بهخاکسپردنش برگزیدند. سال آینده، بالای گور اسب، بنایی ساده از چوب ساختند تا نشان و یادمانی برایش باشد. آنجا و آن بنای چوبی را «ذوالجناح» نامیدند؛ چراکه نام اسب امامحسین(ع) ذوالجناح بود. اندکاندک بنای چوبیِ ذوالجناح به فراموشی سپرده شد و از میان رفت؛ گرچه همچنان در یاد بسیاری از پیرسالان مانده است.
گمان میبرم آن بنای چوبی «نِفار» بوده باشد؛ چرا که در تبرستان بسیار پرشمارند و نشانی از فرهنگ معماری تبرستانیاند و یکی از سازههاییاند که مردمان تبرستان آشنایی فراوانی با آنها دارند. از ساختار نفار بنایی آیینی و باارزش و گرانمایه بهنام «سَقّانِفار» پدید آمد. سقّانفار یادمانی از عباسبنعلی(ع)، برادر امامحسین(ع) است که او میان شیعیان، «سقّای دشت کربلا» نامیده میشود. نفارها و سقّانفارها با چوب ساخته میشوند و اگر سقّانفار تزئین نداشته باشد، بهراحتی نمیتوان پی برد کدامیک نفار است و کدامیک سقّانفار. اهالی تبرستان نفارها را در باغها و کشتزارها و شالیزارها میسازند؛ ولی چنانچه نفار را در مساجد و تکایا و امامزادهها و گاهی در آرامستانها برپا کنند، به آن سقّانفار میگویند.[9]
تعزیهخوانی در روستای تَلاوُک شهرستان ساری، دههی 1340 خورشیدی. بنای چوبیای که در بالای تصویر دیده میشود، سقّانفار است. شبیهخوانی که سوی راست سقّانفار روی اسب نشسته است، شادروان میرزا ولیالله زلیکانی، پدربزرگ پدریام است.
جایی که تعزیهی آن سال برگزار شد، حیاط تکیهی روستا بود. اینجا تنها جایی است که بزرگترین و ارزندهترین آیینها در آن برگزار میشده است و همچنان نیز چنین است. از دوران قاجار، در حیاط تکیهی پرآوازهی روستای پهنهکلا سقّانفاری ساختهاند. گرچه امروزه دچار دگرگونی شده و از زیبایی آن بسیار کاسته شده است، ولی کماکان برای روستاییان بسیار باارزش است. همچنین در نزدیکی این تکیه، نفاری بسیار چشمنواز برپا کردهاند. این نشان میدهد که اهالی این روستا مانند دیگر روستاییان تبرستان، نفار و سقّانفار را میشناختهاند. بنابراین، مردمان روستای پهنهکلا که به چوب دسترسی داشتهاند و با نفار و سقّانفار آشنا بودهاند و بیگمان در روستایشان نفار یا سقّانفار داشتهاند، باید ساختار نفار را بهترین گزینه برای برپاییِ بنایی یادمانی روی گور آن اسب میدانستند. آنان بنای چوبی را سقّانفار نام ننهادند؛ چراکه یادمان عباسبنعلی(ع) نبود و نمیتوانست نفاری باشد که با نام سقّا پیوند خورده است. ازاینروست که گمان میبرم آن بنای چوبیِ روی گور اسبِ تعزیه نفاری بوده است که نام ذوالجناح را برایش برگزیدند.
تکیهی روستای پهنهکلا (بنای هشتضلعی) و سقّانفار تکیه (بنای چوبی جلوی تکیه). این تصویر که بهگمانم در دههی 60 خورشیدی گرفته شده است، تکیه و سقّانفار را پیش از دگرگونیهای نوین آنها نشان میدهد که از دههی 70 خورشیدی آغاز شدند.
ساختار کنونی تکیه و سقّانفار روستای پهنهکلا.
نفاری که در نزدیکی تکیهی روستای پهنهکلا ساختهاند.
[1]. گنبد باز در سال 1346 و با شمارهی 644 در فهرست آثار ملی ایران ثبت شده است.
[2]. افوشتهای نطنزی، محمود بن هدایتالله (1373). نقاوة الآثار فی ذکر الاخیار. بهاهتمام احسان اشراقی. چاپ دوم. تهران: علمی و فرهنگی.
[3]. نهاوندی، ملا عبدالباقی (1926). مآثر رحیمی. بهاهتمام محمد هدایت حسین. جلد سوم. کلکته: بپتس مشن.
[4]. Adam Olearius.
[5]. اولئاریوس، آدام (1369). سفرنامهی آدام اولئاریوس. ترجمهی حسین کردبچه. جلد دوم. تهران: شرکت کتاب برای همه.
[6]. این شبیهخوان که در نقش امامحسین(ع) شبیهخوانی میکرد، شادروان میرزا ولیالله زلیکانی، تعزیهخوان و تعزیهدان پرآوازهی شهرستان ساری و پدربزرگ پدریام بوده است.
[7]. بهزبان تبری: «تِه خسته نَئی اَندِه بَخوندِستی؟!»
[8]. بهزبان تبری: «آخِر شِه کار رِه هاکاردی؟! بیستا بوش!»
[9]. برای آشنایی بیشتر با نفار و سقّانفار، یادداشتی از من را بخوانید با نام «سقّانفار؛ چیرگی معنا بر کالبد» که در سومین شماره از گاهنامهی کمیتهی علمی معماری بومی ایکوموس ایران چاپ شده است.
-
سجاد زلیکانیhttps://koubeh.com/author/sajad-zoleykani/14 اردیبهشت 1399
-
سجاد زلیکانیhttps://koubeh.com/author/sajad-zoleykani/26 اسفند 1398