عرصه‌ای آزاد برای اندیشیدن دربارهٔ معماری ایران

تقابل محیط، فرم و خاطرات: تأملی فلسفی در کالبد، زیست و معنای معماری

معماری، در ذات خود، فراتر از آجر و ملات، پلی است میان ماده و معنا، میان فرم و خاطره. محیط‌های ساخته‌شده توسط انسان، از خانه‌های ساده گرفته تا بناهای باشکوه، نه‌تنها کالبدهای فیزیکی‌اند، بلکه حاملان قصه‌های انسانی و بازتاب‌دهنده هویت فرهنگی ما هستند. این نوشتار، به کاوش در تقابل میان فرم معماری آن زیبایی بی‌زمان و عینی و خاطرات انسانی آن روایت‌های ناملموس و پویا  می‌پردازد. در این مسیر، پرسشی بنیادین مطرح می‌شود: ارزش یک بنا در چیست؟ در استواری و هارمونی فرم‌هایش، یا در قصه‌هایی که در دل دیوارهایش خفته‌اند؟ این تأمل، ما را به سفری دعوت می‌کند که در آن زمان، هویت و زیست انسانی در هم می‌آمیزند تا معنای عمیق معماری را آشکار سازند.

محیط، چه یک دانشکده پرهیاهو باشد، چه یک خانه قدیمی که زیر بار زمان خمیده، همیشه ما را به یک پارادوکس دعوت می‌کند: ثبات ظاهری‌اش در برابر بی‌نهایت متغیرهایی که در ذهن آدمیان که از آن زاده می‌شود. این تقابل، در هسته خود، پرسشی را به میان می‌آورد: یک بنا چیست؟ آیا صرفاً مجموعه‌ای از مصالح و فرم است که در فضا ایستاده، یا آینه‌ای است که زندگی‌ها، خاطرات و تاریخ را بازمی‌تاباند؟ در این تأمل، دو عنصر کلیدی خودنمایی می‌کنند: فرم معماری(آن زیبایی عینی و بی‌زمان که در خطوط، تناسبات و جزییات نهفته است) و خاطرات انسانی(آن روایت‌های ناملموس که به کالبد جان می‌دهند و آن را از یک شیء به یک تجربه بدل می‌کنند).

فرم: زبان بی‌کلام معماری 

فرم معماری، در نگاه اول، جوهره‌ای مستقل و خودبسنده دارد. یک طاق بلند، تناسبات و فرم در و پنچره‌ها، یا حتی یک دیوار فرسوده که رد دست زمان بر آن مانده، همگی زبانی بی‌نیاز از توضیح دارند. این زبان، ریشه در فلسفه معماری دارد، جایی که زیبایی، کارکرد و ساختار در هم می‌آمیزند تا چیزی فراتر از ماده خلق کنند. افلاطون شاید این فرم را سایه‌ای از ایده‌های کامل می‌دید، و ویتورویوس، معمار رومی، آن را در سه‌گانه استحکام، سودمندی و زیبایی خلاصه می‌کرد. در این نگاه، یک بنا به خودی خود ارزشمند است، نه به خاطر آنچه در آن رخ داده، بلکه به خاطر آنچه هست: یک اثر هنری که با نظم و هارمونی‌اش، ذهن و روح را به تسخیر درمی‌آورد.

وقتی به یک خانه قدیمی ویران‌شده نگاه می‌کنیم، فرم آن ما را به سوی تأمل در زمان می‌برد. ترک‌های دیوار، خمیدگی سقف، یا حتی سایه‌ای که نور از پنجره شکسته‌اش می‌سازد، همگی از زوال و مقاومت سخن می‌گویند. این زیبایی، نیازی به حضور انسان ندارد؛ خود یک روایت است، یک گفت‌وگوی بی‌صدا بین ماده و طبیعت. فرم همچنین می‌تواند تجربه حسی انسان را تحت تأثیر قرار دهد. یک فضای باز با سقف بلند، مانند تالارهای بزرگ کاخ‌های باستانی، حس عظمت و آزادی را در بیننده ایجاد می‌کند، در حالی که یک اتاق کوچک با نور کم، احساس صمیمیت یا حتی محدودیت را القا می‌کند. این تأثیرات، ناشی از ویژگی‌های فیزیکی فرم هستند و نشان می‌دهند که معماری، فراتر از ظاهر خود، ابزاری برای شکل‌دهی به ادراک انسان از محیط است. به این ترتیب، فرم معماری، راهی برای ارتباط مستقیم انسان با جهان اطرافش فراهم می‌کند و تجربه‌ای عمیق از فضا و مکان ارائه می‌دهد.

خاطرات: روح پنهان در کالبد 

اما آیا فرم به تنهایی کافی است؟ اینجا خاطرات و زیست انسانی وارد میدان می‌شوند و پرسش را پیچیده‌تر می‌کنند. یک بنا، هرچند باشکوه، وقتی با زندگی آدمیان گره می‌خورد، از یک شیء صرف به یک راوی تبدیل می‌شود. فلسفه معماری مدرن، از لوکوربوزیه تا هایدگر، بر این نکته تأکید دارد که معماری نه فقط ساختن فضاست، بلکه خلق مکانی برای “بودن” انسان‌ است. هایدگر در مفهوم “زیستن” (Dwelling) می‌گوید که انسان با حضورش در جهان، معنا می‌سازد[1] و چه بستری بهتر از محیط برای این معنا؟

خاطرات، تجربه‌هایی هستند که به یک بنا هویت و ارزشی افزوده می‌دهند و آن را به فضایی زنده تبدیل می‌کنند. برای مثال، یک مهمان‌پذیر قدیمی را در نظر بگیرید که در طول سال‌ها میزبان مسافران بی‌شماری بوده است. این بنا، که شاید از نظر معماری ساده باشد، شاهد ملاقات‌ها، گفتگوها، و لحظات گذرای زندگی انسان‌ها بوده است. هر اتاق، هر راهرو، و هر پنجره‌ای در این مهمان‌پذیر، یادآور داستان‌هایی است که در آن رخ داده‌اند؛ از مسافرانی که برای تجارت یا تفریح آمده‌اند تا خانواده‌هایی که در جستجوی سرپناهی موقت بوده‌اند. این تجربه‌ها، به بنا عمقی فراتر از ساختار فیزیکی‌اش می‌بخشند و آن را به چیزی بیش از آجر و ملات تبدیل می‌کنند.

اما این ارزش افزوده، آیا ذاتی است یا اعتباری؟ آیا بنا به خاطر کالبدش شایسته ستایش است، یا به خاطر برچسبی که تاریخ بر آن زده؟ این پرسش ما را به بررسی دقیق‌تری هدایت می‌کند. برای مثال، یک مهمان‌پذیر قدیمی که در آن یک رویداد تاریخی مهم رخ داده، مانند محل اقامت یک شخصیت برجسته یا شاهد یک واقعه اجتماعی، ارزشی فراتر از ظاهر خود پیدا می‌کند. این رویدادها، بنا را به بخشی از حافظه جمعی تبدیل می‌کنند و هویتی منحصربه‌فرد به آن می‌دهند، حتی اگر از نظر معماری ویژگی خاصی نداشته باشد.

خاطرات جمعی نیز در این زمینه نقش مهمی دارند. کاروانسراها در مسیرهای تجاری، مانند جاده ابریشم، نه‌فقط به دلیل ساختارشان، بلکه به‌خاطر نقششان در تبادل فرهنگی و زندگی روزمره انسان‌ها ارزشمندند. این بناها، که زمانی محل استراحت بازرگانان و مسافران بوده‌اند، بخشی از تاریخ یک منطقه یا ملت را در خود نگه داشته‌اند و حس تعلق را در نسل‌های بعدی تقویت می‌کنند. این ارتباط با گذشته، به بنا معنا و اهمیتی می‌دهد که فراتر از زمان حال است.

با این حال، خاطرات همیشه مثبت نیستند. یک مهمان‌پذیر قدیمی ممکن است در زمان بحران، مانند جنگ یا بلایای طبیعی، محل اسکان افرادی بوده باشد که در شرایط سخت زندگی می‌کردند. این تجربه‌ها، هرچند تلخ، به همان اندازه در هویت بنا نقش دارند و نشان می‌دهند که معماری، آیینه‌ای از تمام جنبه‌های زندگی انسانی است، از شادی و امید تا اندوه و دشواری. در این دیدگاه، خاطرات، بناها را به فضاهایی تبدیل می‌کنند که گذشته و حال را به هم پیوند می‌دهند و تجربه زیستن در یک مکان را به فرآیندی برای خلق معنا تبدیل می‌کنند.

فلسفه معماری در تقابل فرم و خاطره 

فلسفه معماری این تقابل را به یک دوگانه ابدی بدل می‌کند: آیا معماری باید در خدمت زیبایی‌شناسی محض باشد یا در خدمت زندگی انسانی؟ طرفداران فرم‌گرایی، مانند میس ون در روهه با شعار “کمتر، بیشتر است”، باور دارند که قدرت معماری در سادگی و خلوص فرم نهفته است بنایی که خودْ هدف است، نه وسیله‌ای برای روایت[2]. در مقابل، دیدگاه پدیدارشناختی، که در آثار کریستین نوربرگ-شولتز برجسته است، معماری را “مکان” می‌داند جایی که هویت، خاطره و حس تعلق در آن ریشه می‌دواند.

این دو نگاه، در عمل، یکدیگر را نفی نمی‌کنند، بلکه مکمل‌اند. یک بنای باشکوه با فرم بی‌نقص، اگر خالی از زیست انسانی باشد، شاید مانند مجسمه‌ای زیبا اما سرد بماند. و یک مکان پر از خاطره، اگر فاقد فرم قوی باشد، ممکن است به یک نوستالژی گذرا تقلیل یابد. در کار مرمت، این تقابل به یک پرسش عملی بدل می‌شود: آیا باید اصالت فرم را حفظ کرد و زیبایی ذاتی بنا را بازسازی نمود، یا باید خاطرات را احیا کرد و ردپای زندگی گذشته را زنده نگه داشت؟

در اینجا زمان، به‌عنوان عاملی فعال، این تقابل را پیچیده‌تر می‌کند. بناها در گذر زمان تغییر می‌کنند، چه در کالبدشان (فرسایش، تخریب) و چه در معنای‌شان (تغییر کاربری یا خاطرات). در مرمت، گاهی لایه‌های زمان‌های مختلف(تزئینات و مصالح) حفظ می‌شوند تا داستان تاریخی بنا زنده بماند. زمان نه‌تنها فرم را شکل می‌دهد، بلکه خاطرات را در دل بنا حک می‌کند.

هم‌زیستی فرم و خاطره در محیط 

شاید پاسخ نه در انتخاب یکی، بلکه در آشتی دادن این دو باشد. محیط، مانند یک بوم نقاشی، هم فرم را در خود دارد و هم خاطرات را. فرم، استخوان‌بندی این بوم است استوار، ملموس و بی‌زمان. خاطرات اما رنگ‌های آن‌اند پویا، ناملموس و وابسته به انسان. یک خانه قدیمی را در نظر بگیرید: دیوارهایش به تنهایی از گذر زمان حکایت می‌کنند، اما وقتی بدانیم چه خنده‌ها و اشک‌هایی در آن طنین انداخته، آن دیوارها به خطوط یک قصه بدل می‌شوند.

این هم‌زیستی، پارادوکسیکال اما غنی است. محیطی که به ظاهر ثابت است، در ذهن هر ناظر به هزاران روایت متغیر شکوفا می‌شود. فلسفه معماری به ما می‌آموزد که این تنوع، نه یک ضعف، بلکه یک موهبت است: بناها نه فقط ساخته می‌شوند، بلکه “زندگی می‌شوند”. در این نگاه، مرمت‌گر نه تنها نگهبان فرم است، بلکه حافظ قصه‌هایی است که در دل کالبد خفته‌اند. بناها همچنین حامل هویت فرهنگی‌اند، حافظه جمعی، آن رشته نامرئی است که یک بنا را به بخشی از داستان یک ملت یا جامعه بدل می‌کند.

هویت فرهنگی در بناها، تنها به گذشته محدود نمی‌شود؛ بلکه در بازآفرینی معاصر نیز نقش دارد. با این‌حال، هویت فرهنگی همیشه یکدست و یکپارچه نیست. بناها می‌توانند حامل خاطرات متناقض باشند(خاطرات مثبت و منفی که در مهمانسرا ثبت شده). در این تناقض، معماری به آیینه‌ای بدل می‌شود که چندوجهی بودن فرهنگ و تاریخ یک جامعه را بازتاب می‌دهد. بناها، با کالبد و خاطراتشان، به ما می‌آموزند که هویت فرهنگی یک جریان پویاست؛ جریانی که در دیوارها، طاق‌ها و حتی سایه‌های یک بنا جاری است و از نسلی به نسل دیگر منتقل می‌شود. این هم‌زیستی، در ظاهر متناقض اما غنی است. محیطی که به ظاهر ثابت است، در ذهن هر ناظر به هزاران روایت متغیر شکوفا می‌شود.

نتیجه‌گیری

پس ارزش یک محیط در چیست؟ در فرم بی‌زمانش یا در خاطرات گذرایش؟ شاید این پرسش، خودْ پاسخ نهایی نباشد، بلکه دعوتی باشد به تأمل بیشتر. معماری، در نهایت، آینه‌ای است که هم زیبایی ذاتی خود را نشان می‌دهد و هم انعکاس زندگی‌هایی که در آن جریان داشته‌اند. این دوگانگی، نه یک تناقض، بلکه یک گفت‌وگوی ابدی است گفت‌وگویی که هر بنا، هر محیط و هر مرمت‌گر در آن سهیم است.

[1]. فصلنامه مدیریت شهری، شماره 48، 1396، صحفه 54.

[2].  Schulze, F., & Windhorst, E. (2012). Mies van der Rohe: A Critical Biography

 

نویسنده

دانشجوی کارشناسی ارشد مرمت گرایش میراث معماری دانشگاه شهید بهشتی تهران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

یادداشت
شایسته ساسانی‌مقدم

شهر و هیاهو؛ تبیینِ جایگاهِ مکان‌مندی ،اختلاط فرهنگی و رویداد‌مداری در روند شهرسازی معاصر

شهرِ نور‌ و‌ رنگ، شهر مُهیج، شهر‌ِ جشنواره‌ها، شهر‌ِخلاق، شهر‌ِ کار‌آفرین، پایتختِ‌‌ فرهنگی و…تنها نمونه‌هایی از عناوین و استعاراتِ مصطلح در وصفِ اغلبِ شار و

ادامه مطلب