هنگام مطالعۀ مقالهای از اندرو لیچ دریافتم که تافوری خاستگاه ایدئولوژی معماری را تا سدۀ پانزدهم میلادی به عقب میبرد. یعنی نقطهای از تاریخ که ابژۀ معماری از شهر مستقل شد و به گفتمان معماری تعلق یافت.(Leach, 2006) نزد من آنچه در متن لیچ بیشتر جلب توجه میکرد، نه جایگاه ایدئولوژی در اندیشۀ تافوری، بلکه نسبت این متن با مسئلۀ قدیمیام بود. آنچنان که پیداست، آن مورخ ایتالیایی برای فهم مشکلی که در زمانهاش با آن دستوپنجه نرم میکرد لاجرم به سراغ گذشتههای دور سرزمینش رفت؛ چراکه در این مورد خاص واقعاً پیوندی میان آن گذشته و اکنونش وجود داشت. اما آیا این رابطه همیشه به جغرافیای مورخ محدود میماند؟ برای مثال، اگر مورخ معماری ایران هم بخواهد معماری معاصرش را بشناسد، سر از دورۀ صفوی یا تیموری در میآورد؟ آیا اصلاً آن مورخ، «تبار» این «اکنون» تاریخی را در گذشتۀ کشور خودش مییابد؟
پاسخ به این پرسشها شاید به میانجی آزمونی کوچک ممکن شود: اتاقی که پیرامونم را فرا گرفته، بخشی از «اکنون» تاریخی من است. میبینم که روی «کاناپهای» نشستهام، «لوستری» بالای سرم، «تلویزیونی» در طرف چپم و «فرشی» زیر پایم قرار دارد. فرض میکنم که قصد نگارش تاریخ مادی[1] هرکدام از این اشیاء مؤثر در زندگیام را دارم. ممکن است بتوانم با چشمپوشی از سایر نقاط عالم و بیشتر با تکیه بر اسناد و مدارک موجود در همین جغرافیا، تاریخ مادی فرش را بنویسم. ولی اگر بخواهم تاریخچۀ تلویزیون را پی بگیرم، در نقطهای از پژوهش مجبور خواهم شد از حدود جغرافیایی ایران فراتر بروم. ظاهراً تا اینجا کاری نکردهام جز توضیح واضحات. بله؛ اما همین نکتۀ بدیهی در تاریخنگاری معماری ایران بهسادگی کتمان میشود:اگر تبار تاریخی ابژههای بهظاهر پیشپاافتادهای چون سقف بتنی بالای سرم کاملاً وطنی نیست و برای فهم پیشینۀ آن نیازمند پژوهش در تاریخ جهانی هستم، چگونه میتوانم ادعا کنم که برای درک معضلات پیچیدۀ معماری امروز کشورم از پژوهش در تاریخ جهان بینیازم؟ چرا عدهای اصرار دارند که راهحل معضلات معاصر «ما» حتماً جایی در گذشتۀ همین جغرافیاست؟ این «ما» که مدعیان از آن دم میزنند، شامل چه کسانی میشود؟ اگر تاروپود حال مردم سراسر جهان از الیافی شکل گرفته که سررشتۀ هرکدامش به نقاط مختلفی از عالم متصل میشود، چطور میشود برای فهم حال بهشکلی خطی فقط در گذشتۀ یک کشور عقب رفت؟ نگارش «تاریخ ملی» تنها بر پایۀ یک پیشفرض نادرست امکانپذیر است:فلان ملت تافتۀ جدابافته است. اینگونه روشن میشود که چرا تاریخنگاری ملی همواره دوشادوش برساختن دولت-ملتهای مدرن پیش رفته است.
بهمنظور تحلیل درست بحرانهای معماری معاصر ایران باید آن را در افق گستردهتری قرار داد. برای نمونه، اگر امروزه مناسبات «سرمایهداری جهانی» بر اقتصاد آن سایه افکنده است، فهم این معضل و ارائۀ راهحلی برای آن نیازمند مطالعۀ تاریخ تکوین این پدیدۀ جهانی است. بنابراین، قصۀ گیلد اروپایی و بورگها به ما ربط دارد، چراکه بخشی از داستان پیدایش سرمایهداری را روشن میکنند. با اینکه بسیاری از پدیدههای معماری معاصر ایران ابتدا در نقاط دیگری از جهان ظهور کردند، هیچ بعید نیست که بهمراتب بیشتر از نظام صنفی معماران در دورۀ صفوی و فتوتنامههایشان در رقم زدن اکنون ما نقش داشته باشند. بنابراین اگر کسانی به داستان جهانی «ما» خندیدند و گفتند که این قصهها و اسامی فرنگی به ما چه ربطی دارند، باید از قول هوراس[2] به آنان یاداوری کرد که «این قصه دربارۀ خود شماست.[3]»
*این نوشته ادامه دارد.
منبع:
Leach, A. (2006). The Conditional Autonomy of Tafuri’s Historian. Positions. Shared Territories in Historiography & Practice, OASE, (69), 14–22. Retrieved from https://www.oasejournal.nl/en/Issues/69/TheConditionalAutonomyOfTafurisHistorian
[1] Material history
[2] Horace
[3] De te fabula narratur
- 23 شهریور 1396