گمان نمیکنم ذکر خاطرهای در ابتدا خاطر کسی را مکدر کند: «همراه با دوست بسیار عزیزی به مسافرت رفته بودم. جایی که در آن چند روز سکونت داشتیم ویلایی بود متعلق به پدربزرگ دوستم. در اثنای سفر در ویلا کولر گازی نصب کردند که قاعدتا با تایید و هزینهی پدربزرگ دوستم صورت گرفته بود. با این حال دوست من شاکی بود. شکایتش در مکالمهای که با پدربزرگش داشت این بود که چرا پیش از خرید کولر گازی با او به عنوان یک متخصص که درس معماری خوانده مشورت نشده است.»
این برای من یک جرقه بود و در آن روز تا حدودی فکرم را مشغول کرد؛ این که حق با چه کسی است؟ مالک یا متخصص. این گذشت و من بارها و بارها در شرایط مختلف و وضعیتهای گوناگون، جدال بین کسانی که ادعای تخصص میکنند با کسانی که تخصصی ندارند و میخواهند اقدامی انجام دهند را دیدم. این بود که آرام آرام این مسئله برایم پررنگتر شد که اساسا چگونه میتوان تشخیص داد که شخصی متخصص چیزی است. آغاز ماجرا بحثی بود در معماری اما قاعدتاً مناقشه در سطحی بسیار گستردهتر بود. البته من نتوانستم خودم را متقاعد کنم که آن چه به آن میاندیشم نقطهی پایانی است برای این مناقشه اما همچنان سخت تردید دارم که در ایران این مناقشهی کلیدی آن طور که باید جدی گرفته شده باشد و بدتر این که احتمال میدهم در نهایت نیز جدی گرفته نشود. آن چه هست این است که مدعیانی، ادعاهایی را طرح میکنند و هیچکس ککش هم نمیگزد که آن زمان که از متخصص صحبت میکنیم دقیقا از چه چیزی صحبت میکنیم؟ با این حال از آنجا که از بدِحادثه در دورهی آزادی بیان زندگی میکنیم و بدتر از همه انسانها توانایی اندیشیدن دارند؛ شخصی مثل من پیدا میشود که بخواهد کمی ساز ناکوک بزند و در ادعای اهل تخصص چون و چرا کند.
تا جایی من که اطلاع دارم عمدتاً زمانی که در وضعیتی نظر متخصصی را میخواهند، با اطلاع از مهارت شخص در بهرهگیری از ابزار یا ابزارهایی برای رفع و حل مشکل یا ساختن چیزی جدید، او را با عنوان متخصص فرا میخوانند. با این حال آیا عمل «فراخواندن متخصص» کار سادهای است؟ یک متخصص مهری بر روی پیشانی دارد یا انواری از او ساطع میشود که به مفاجاتی میتوان او را بازشناخت؟
شاید در مسائل فنی بتوان چنین کرد و کسی را دعوت به رفع مشکل و حل مسئله کرد که تواناییاش در استفاده از ابزار پیشتر به بوتهی آزمایش گذاشته شده. با این حال من سخت تردید دارم که در سطوح غیر فنی با لایههای متعدد و پیچیده و بسیار بغرنج بتوان آنگونه عمل کرد که در مسائل فنی میتوان. در چنین وضعیتهایی ماجرا یکسره متفاوت است و همانقدر که قضیه بغرنج است شناخت آن چه ابزار است و آن که متخصص است نیز بغرنج است.
من لزوما موافق نیستم که درس خواندن در دانشگاه، مدرک رشتهای را گرفتن، کارکردن در یک پیشه، کتاب نوشتن دربارهی یک موضوع، اظهار نظر کردن دربارهی موضوع یا موضوعاتی، امتحانی را با موفقیت پشت سر گذاشتن، تأییدیهی نهادی را گرفتن یا حتی عضو صنفی بودن به معنای این است که شخصی متخصص چیزی است. متخصص بودن در حوزهای اما ملازم است با دانستن مبانی و مقدمات آن حوزه، توانایی اجتهاد آگاهانه در نظرات پیشین، دیدن، دیدن و دیدن، شنیدن، شنیدن و شنیدن و دانستن اینکه آنچه انجام شده چگونه انجام شده. با این حال میتوان به عمق همهی اینها زد و همچنان با متخصص بودن فاصله داشت اما نمیتوان ادعای تخصص کرد و در این امور وارد نبود.
همچنین متخصص بودن به این معنا نیست که نظر دیگران را نپذیرفت یا دائم به دنبال قانع کردن دیگری بود و نظر خود را به هرکس تحمیل کرد بلکه نیازمند نوعی در خود گشوده بودن است نه از این جنس که هر یاوهای را گوهر ناب قلمداد کرد و هرکه چیزی گفت سر فرود آورد؛ در عوض باید همواره و در هر لحظه آمادهی تلنگرهایی انفجاری بود که شخص را مجبور میکند روی میزش را پاک کند و از نو بچیند.
آن کسی که فکرش دائم به موضوعی که مدعی تخصصش است مشغول نباشد بهتر است خود و دیگران را مسخره نکند. مدعی تخصص چنان باید به موضوعش فکر کند گویا گرفتار در یک نشخوار ذهنی پایانناپذیر است، نشخواری ذهنی در حد فروپاشی روان.
و متخصص بودن ابدا به این معنا نیست که جوابی در آستین هست تا برای همهی موقعیتها استفاده شود اما شخصی که جوابی نسبت به موقعیتی خاص ندارد که تا اطلاع ثانوی کارکرد داشته باشد و همهی جوانب گوناگونش سنجیده شده باشد یا اقلا برای دستیابی به چنین پاسخهایی مجاهدت نکند نمیتواند خود را متخصص معرفی کند.
متخصص آن نیست که درسی را خوانده و از بر کرده و به هرجا که میرسد آن درس فراگرفته را از بر بخواند، در عوض آن که چنین ادعایی میکند درسی را که گفته شده شنیده، فهمیده یا تلاشی برای فهم آن کرده، دربارهی آن عمیقا فکر کرده، تماما آن را نپذیرفته، در جوانب گوناگونش تردید کرده و همواره در نظر دارد که آن درس همانقدر میتواند نادرست باشد که میتواند درست باشد. متخصص هرچیزی را نفی نمیکند و مخالفخوانی از برای مخالفخوانی نمیکند. همچنین پیش فرضها را دریافتن و سخنان را سنجیدن کاری است که متخصص نمیتواند از زیر بار آن شانه خالی کند.
اگر بخواهم تمام این جوانب را در نظر بگیرم باید بگویم یک متخصص روی موضوعی مشخص تمرکز میکند و میتواند خطوط کمرنگ حدود و ثغور موضوعش را درک کند. او میتواند کاری را که انجام میدهد با زبان شفاف و به شکل مستدل توضیح دهد. در توضیح شفاف و مستدل نمیتواند پیشفرضهایش تصریح نشود، چارچوبهایش توضیح داده نشود، چگونگی انجامش و چگونگی به نتیجه رساندنش تشریح نشود، عاری از استدلال باشد، متمرکز بر رتوریک باشد، نتیجهاش اطلاع داده نشود، عاری از توصیف و تحلیل باشد و تا حد امکان به جوانب مختلفش فکر نشده باشد. البته همهی اینها به این معنا نیست که او همه چیز را میداند اما او میداند که چه چیزهایی را نمیداند و میداند که برای پیش بردن برخی امور باید به دانستن برخی ندانستهها اراده کند.
از همین رو من تردید دارم که ما جوانان یا تازه فارغالتحصیلان یا بدتر از همه دانشجویان بتوانیم ادعای متخصص بودن کنیم. این میان سالان و پیران هستند که میتوانند چنین داعیههایی داشته باشند (نه این که هر پیر و میان سالی ضرورتا متخصص است، چنانچه آن چه پیش از این ذکر شد در این دسته از افراد نیز غایب باشد شک کردن در ادعای تخصص بیشک امری واجب است). با این حال راه برای جوانان بسته نیست، جوانانی که شوق زیادی برای دانستن و تجربه کردن دارند؛ سر نترس دارند، نه از باب کنشگری بلکه به این مقصود که جرئت رها کردن لذایذ دنیا و آسایش از برای پیشبردن پژوهشهای عالمانه در امور پیچیده را دارند؛ همواره آمادهی کناره گرفتن از زیست روزمرهاند، نه به این معنا که همچون عرفا در کنج زاویه در پی شمع و پروانه بگردند بلکه به این معنا که در پی دویدن برای دستیابی به زرق و برقهای پرطرفدار زیست روزمره و کالاهایی با برچسب «لاکچری لایف استایل» (امیدوارم بابت استعمال این اصطلاح بخشوده شوم) و اخبار زیست خصوصی فلان سلبریتی و آخرین ترندهای روز جهان نباشند، در عین حال در زیست روزمره با چشمانی دقیق حضور داشته باشند و لذت تحلیل و فهم را بر لذتِ داشتن ارجح بدانند. شاید بتوان گفت چنین جوانانی پیر به دنیا آمدهاند.