ایدههایی دربارۀ نسبت میان ذهنیت و معماری به عنوان مقدمهای برای تبیین نسبت میان اندیشه و معماری
احتمالاً بسیاری از افراد این تجربه را از سر گذراندهاند که در مواجهه با یک اثر معماری مات و مبهوت شوند. شاید بتوان گفت چنین تجربهای مستقل از عمقی که با معماری سر و کار داشتهاند، از پیش چشمانشان گذشته است. چنین تجربیاتی حتی برای کسانی که عمری با معماری سر و کار داشتهاند نیز پیش آمده است. جالبتر اینجاست که ممکن است چنین واکنشهایی صرفاً به بناهای برجسته و با کیفیت شاخص نیز محدود نشود، بلکه گاهی آثاری با کیفیت نازل و حتی خرابههای بناهای نازل را نیز در بر بگیرد. نکتهای قابل تأمل در این بهتزدگی وجود دارد که نه در بهت پدید آمده، بلکه در آن جنبهای از آن چیزی است که در لحظۀ بهت از ذهن آدمی میگذرد. شاید بشود گفت جنبهای از آن، مجموعهای از احساسات گوناگون است، اما آن جنبۀ مورد نظر، مجموعهای از پرسشها دربارۀ اثر معماری است. این که پدیدآورندۀ بنا چرا چنین کرده و چرا چنان نکرده؟ مثلاً به چه علت فلان تزئینات را انتخاب کرده؟ فلان فرم را برگزیده است؟ اینکه آیا در اینگونه پدیدآوردن بنا اغراضی در کار بوده؟ یا اینکه کسانی که هر روز با بنا روبرو میشوند چه واکنشی نسبت به آن دارند؟ و از این قبیل پرسشها…
همۀ این پرسشها وجه مشترکی اساسی دارند: اینکه نمایانکنندۀ جنبههای گوناگون عمل اندیشیدن هستند. اینک معماری موضوع مرکزی مجموعهای از پرسشها میشود. البته هرچند این پرسشها در ابتدا یک اثر معماری را به عنوان موضوع دارند، اما میتوانند از این سطح فراتر نیز بروند و از طریق کالبد آثار معماری، پرسشهایی از نظمهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی طرح کنند.
شاید بهتر باشد پیش از همه چیز این نکته را پیش کشید که به میان آوردن نسبت میان اندیشه و معماری و مهمتر پرسش از این نسبت بدون شک، کاری گزاف است. چرا که تبیین دقیق حدود و ثغور اندیشه، نه اینکه کاری نشدنی باشد، بلکه کاری سختْ بغرنج است. با این حال میتوان گامی مقدماتی برداشت که تا امیدی باشد در آینده راز یا رازهایی که میان قلمروی معماری و قلمروی اندیشه پنهان است، آشکار شوند.
گام مقدماتی مطرحشده رفتن به سراغ نسبت و ارتباطی است که میان جایگاه اندیشه در ذهن انسان، یعنی «ذهنیت» یا به تعبیر دیگر «بایگانیِ ذهنیت» و آثار معماری وجود دارد. به این طریق میتوان مقدمۀ راهی را کلید زد که امید است در نهایت به حلکردن آن معمای بزرگ یاریرسانی کند.
از آنجا که هم مفهوم معماری و هم مفهوم ذهنیت، بههیچوجه مفاهیم سادهای نیستند و تا حدی آن بغرنجبودن که در ارتباط با اندیشه بحثش به میان آمد دربارۀ ذهنیت نیز با کمی پیچیدگی کمتر صدق میکند، به جای تلاش برای پاسخی جامع و کامل، بهترین کار این است که به سراغ مجموعهای از ایدهها رفت. ایدههایی که هرچند نمیتوانند پاسخی تمام و کمال را در مقابل پرسش بگذارند، اما میتوانند از یکسو به مسئله شفافیت ببخشند و از سوی دیگر بخشی از پاسخ را دسترسپذیرتر کنند.
شاید بهتر باشد ایدهپردازی را با بیان یک پیشفرض کلیدی آغاز کرد: اینکه تکیهگاه اساسی هر بنای معماری، نه شناژ و شالودۀ سازهای آن، بلکه آن چیزی است که شرایط امکان ساختش را مهیا کرده است؛ آن شیوهای از زیست آدمی که معماری اساساً و در اولین قدم آمده تا آن را سامان دهد. از یکسو میان درون و بیرون تمایزی قرار دهد و از سوی دیگر فضایی که زیست در آن ممکن شده است را ساماندهی کند و نظمبخشی کند. این دو کار ممکن نخواهد شد مگر اینکه به شکل پیشینی و به طریقی روشی برای زیستن تعیین شده باشد.
شاید شیوههای زیست متأثر از عوامل متعددی باشند، اما یک عامل را عیانتر از همه میتوان تشخیص داد و آن عامل جغرافیاست. عیانتر ازاینرو که هر شیوۀ زیستی در بخشی از جغرافیای کرۀ زمین شکل گرفته و سخت بتوان موردی را پیدا کرد که زیستش را نه بر زمین که بر یک امر نامتعین معلق شکل داده باشد. اما جغرافیا چگونه شیوههای زیستن آدمی را تعیین میکند. میتوان احتمالی با دو وجه را پیش کشید: یک اینکه، جغرافیا بهشکل بیواسطه شیوههای زیستن را راهبری میکند و دیگر اینکه جغرافیا با توسل به مجموعهای از واسطهها این کار را میکند. زمانی که از تأثیر بیواسطۀ جغرافیا صحبت میکنیم، از اثرگذاری دو مؤلفۀ کلیدی جغرافیا در چارچوببندی زیست بحث میکنیم؛ آب و هوا و مواد طبیعی در دسترس. روشهای تغذیه، مسئلۀ سرما و گرما، شیوههای پوشش بدن، مصالح و ساختمایه که همگی از مصادیق تمایز میان روشهای زندگیاند همه متأثر از این دو مؤلفۀ جغرافیاییاند.
در سوی دیگر و تأثیر با واسطۀ جغرافیا بر شیوۀ زیست، دو مؤلفۀ مکان و فضا هستند که بر چارچوببندی زیست اثرگذارند؛ اما نه به شکل مستقیم، بلکه میان این مؤلفهها و شیوۀ زیست، ذهن نقش واسطه را بازی میکند. نقش ذهن بهعنوان واسطه این است که بر مبنای مؤلفهها و عناصر فضاها و مکانها (مثل ارتفاع، نزدیکی به آب، کیفیت خاک و …) تصوراتی را شکل میدهد. در پرتوی این تصورات برخی عناصر بهسان محدودیت خود را بر انسان عرضه میکنند و برخی دیگر بهسان امکانات. امکاناتی که ذهن بر مبنای تصور یک بستر به انسان عرضه کرده در تقابل با محدودیتهای قرار میگیرد که به همان صورت شکل گرفته است. محدودیتها با برقرارکردن پیوند با ناتوانیهای ذاتی آدمی (مثل بالنداشتن، بنیۀ بدنی ضعیف و ..) باعث پدید آمدن «مشکلات» میشوند. برای حلورفع مشکلات، توسل به امکانات در کنار تواناییهای ذاتی خود آدمی (مثل وجود دست ابزارساز، ذهن پیچیده و…) ناگزیر مینماید. چنانچه استفاده از امکانات در کنار تواناییهای ذاتی انسانی منجر به رفع مشکلات شود آنگاه باورها و عقاید پدیدار خواهند شد که تأیید کنندۀ کارایی امکانات بستر و تواناییهای انسان هستند. باورها و عقاید شکلگرفته نطفۀ شکلگیری چیزی در ذهن انسان است که میتوان آن را «آگاهی» نیز نامید. در اینجا به خصوص باید دقت مضاعف کرد که چگونگی حلورفع مشکلات همواره اساسیترین بخش زندگی آدمی بوده و بر این اساس است که میتوان گفت آگاهی به عنوان حامل اساسی عقاید و باورها، همواره تأثیری تعیینکننده در شکلگیری و تحول شیوههای زیستن دارد. این آگاهی پدیدآمده، پس از شکلگرفتن در جایی از ذهن آدمی حفظ میشود. فضایی که مثل یک بایگانی همواره در دسترس عمل میکند و میتوان آن را «ذهنیت» نامید. اینگونه میتوان گفت که ذهنیت به عنوان بایگانی آگاهی، میتواند شیوههای زیستن را نیز ایجاد و حفظ کند. از آن جا که پیشتر این فرض کلیدی مبنا قرار داده شد که شیوههای زیستن مبنا و شالودۀ هر اثر معماری است و بر اساس سیری که ذکرش رفت، شیوههای زیستن در ذیل آگاهی شکل میگیرد و در ذهنیت بایگانی میشود، میتوان این ایده را به میان کشید که آگاهی شکلگرفته بر بنیاد جغرافیا و بایگانیشده در ذهنیت، سازمان هر بنای معماری را مشخص و تعیین میکند.
اما میتوان با نگاهی دیگرگون و به دور از اینگونه رفتن به ژرفاها، جایگاهی مستقل از جغرافیا را نیز برای ذهنیت در نظر گرفت. جایگاهی که کانون آن، نه لایهای از آگاهی در حال شکلگیری، بلکه لایهای از آگاهی است که به صورت تمام و کمال شکل گرفته است و در ذهنیت بایگانی شده است. شاید بتوان گفت بارزترین نمود چنین چیزی را بتوان زمانی متصور شد که یک بایگانی ذهنیت از یک بستر جغرافیایی به یک بستر جغرافیایی دیگر منتقل شود. در چنین وضعیتی بدیهی است که آگاهی ذخیرهشده در ذهنیت نیز از بستری که شرایط شکلگیریاش را فراهم کرده، خارج میشود و تمام داراییاش را نیز در این خروج با خود منتقل کند. منظور از تمام داراییِ آگاهی، هم عقاید و باورهاست (به عنوان حامل روشهای حل مشکلات) و هم شیوههای زیستی است که پدید آمده و حفظ شده است. بدیهی است که در صورت چنین رویدادی اثر معماری را به هیچوجه نمیتوان جابهجا کرد، اما تصور به وجود آمده از اثر معماری در ذهن همراه با جابهجایی ذهنیت، به ناگزیر جابهجا خواهد شد. تصوری که دسترسیاش به مادیت عینیاش زائل شده، ولی در عوض پیوندی اساسی با آگاهی برقرار کرده. چرا که مدت زمان زیادی به عنوان فضایی عینی که بایگانی ذهنیت را دربرگرفته (چون فضای زیستِ انسانی است که بایگانی ذهنیت را در اختیار دارد) همنشین آگاهی بوده و آگاهی درون و بیرون آن جولان میداده است. به این صورت، تصور اثر معماری در بایگانی ذهنیت نفوذ کرده و قدرتمندانه بقای خود را حفظ کرده است. در عین حال این تصورِ اثر معماری تشنۀ پیوند دوباره با عینیت است. چرا که هم تصور مورد بحث با قدرت در بایگانی ذهنیت حضور دارد و هم اینکه پیشتر، آگاهی شکل گرفته و ذخیره شده در ذهنیت با شیوهای که بنای معماری بر اساس آن فضای زیست را سازماندهی میکرد، خو گرفته است.
اما چیزی در این جا وجود دارد؛ مانعی که اجازه نخواهد داد آن تصور عینبهعین مادیت عینی پیشینش را بازتولید کند. این مانع هر پدیداری است که جدید باشد و جدید، ازاینرو که پیشتر هیچ اثری از آن در بایگانی ذهنیت شکل نگرفته است. بدیهی است که دلیل چنین فقدانی عدم مواجهۀ ذهن با پدیدار جدید است. در صورت مواجهۀ ذهن با پدیدار جدید، تصوری از این پدیدار در ذهن شکل میگیرد. این تصور جدید ممکن است آن درکی که امکانات بستر و تواناییهای انسانی را تأیید میکرد دچار اختلال کند. و اختلال چنین ادراکی برابر است با مختلشدن آگاهی و مختلشدن آگاهی نیز برابر است با برهمخوردن نظم بایگانی ذهنیت. این اختلال باید رفع شود و رفعشدن آن نیز ممکن نخواهد شد، مگر اینکه بر مبنای آگاهی پیشین و تصور پدیدۀ جدید، آگاهی تازهای شکل بگیرد و اختلاف میان این دو پدیده به نحوی رفع و حل شود. این رفع و حلشدن، در نهایت موجب شکلگیری آگاهی نوآئینی میشود که در ذهنیت نیز بایگانی خواهد شد و همچون لایهای جدید بر روی آگاهی پیشین مینشیند. اینگونه هم نظم بایگانی ذهنیت تجدید میشود و هم به علت ارتباط میان آگاهی، ذهنیت و شیوۀ زیست، شیوۀ زیستی تازهای نیز پدید میآید و در این شرایط چارهای نیست جز اینکه شیوۀ سازماندهی زندگی را تغییر داد که بر مبنای آن معماری نیز متحول خواهد شد.
تا به اینجا سیری بررسی شد که آگاهی بر اساس جغرافیا شکل میگیرد، شیوههای زیست را پدید میآورد و سپس خودِ آگاهی همراه با شیوههای زیست در ذهنیت بایگانی و ذخیره میشود. ارتباطی میان ذهنیت و شیوههای زیستن به واسطۀ آگاهی در این سیر آشکار شد. این ارتباط خود ارتباط ظریف دیگری را میان ذهنیت و معماری نشان داد. مهمترین جنبۀ این ارتباطها، پیوندهایی است که معماری، ذهنیت و آگاهی را کنار هم گرد میآورد. با اینحال باید تلاش کرد تا از وجهی دیگر نیز به قضیه نگریست. اینکه معماری در مواجهه با ذهنیت چگونه عمل میکند.
شاید بتوان گفت معماری در مواجهه با ذهنیت به دو شکل عمل میکند: در حالت اول، معماری در تلاش است تا شیوهای از زیستن را حفظ و از نابودی آن جلوگیری و به این شکل راه تحول آگاهی را مسدود کند؛ در حالت دوم، به شکلی برعکس برای تحول در شیوۀ زیست میکوشد تا موجبات تحول آگاهی را فراهم کند.
در حالتی که معماری در تلاش است تا شیوهای از زیست را حفظ کند، هدف صرفاً حفظ شیوۀ زیست مورد نظر نیست، بلکه میتوان گفت تلاشی وجود دارد برای حفظ قلمرویی وسیعتر که میتوان آن را یک نظم اجتماعی مشخص دانست. زمانی معماری به این مسیر میافتد که چیزی از درون یا بیرون نظم موجود پدید آید و تمام ابزارهای خود را جهت از کار انداختن چنین نظمی به کار ببرد. معماری در چنین شرایطی با بهرهگیری از امکاناتی که به شکل پیشینی در اختیار داشته خود را به مثابه سدی در برابر این تحول نشان خواهد داد. در این حالت آن روش سازماندهی که شیوۀ زندگی موجود را سامان میداد با تأکید بر کارایی خود، شیوۀ زیست را در بایگانی ذهنیت تثبیت میکند و از پدیدارشدن آگاهی جدید و انباشت آن بر آگاهی قدیم پیشگیری میکند.
این شکل مواجهۀ معماری با ذهنیت گاهی ممکن است کارآمد عمل کند و گاهی نیز برعکس، بدل به امری تماماً خطرناک شود. اگر بخواهیم مجموعهای از مصادیق را در اینجا پیش بکشیم شاید ضرورت داشته باشد باز به مهاجران اشاره کنیم که اگر شیوههای سازماندهی زندگیشان را در بایگانی ذهنیتشان حفظ کرده باشند، میتوانند آگاهی پیشینی خود را نیز حفظ کنند و از طرف دیگر، با خطر پس زدهشدن از سوی ساکنان پیشینی سرزمین جدید مواجه شوند. آنچه در این مصداق جالب توجه است، این است که این شرایط برای مردمان مهاجرپذیر نیز ممکن است به وقوع بپیوندد. اینکه آگاهی نشأتگرفته از بایگانی ذهنیت مهاجران را که در معماریشان موجود است، بپذیرند یا برعکس اجازه ندهند آن معماری آگاهی تازهای را پدید آورد. چنانچه مردمان مهاجر، در حال یورش و تهاجم به سرزمینی باشند این جدال شکلی پیچیده به خود میگیرد و تلاش برای تحمیل شیوۀ زیست جدید به آگاهی از طرف مهاجمان و تلاش برای مقاومت در برابر شیوۀ زیست جدید با حفظ شیوۀ زیست قدیمی برای مدافعان بدل به میدان پیکار آگاهیها میشود و چه بسا منجر به شکلگیری هستههای زیستی تازه در کنار هستههای زیستی قدیمی نیز بشود.
چنین مواجهههایی زمانی که صحبت از مواجهۀ میان شیوهای از زیست پیشرفته مانند شهرنشینی و شیوۀ زیستی کهن مانند چادرنشینی است، پراهمیتتر نیز میشوند. چرا که قسم عمدهای از تاریخ بشر یورش قبیلههای چادرنشین به شهرها و توفیق این بر آن یا آن بر این بوده است.
با این حال، زمانی که معماری در تلاش است تا با حفظ شیوۀ زیست و تثبیت آن در بایگانی ذهنیت هرگونه تحول شیوۀ زیست را ممتنع کند و مجوز تکثر شیوههای زیست را صادر نکند، ماجرا وجوه پرخطر خود را نشان خواهد داد. چرا که این امر فراتر از همه چیز، خطر بستهشدن بایگانی ذهنیت و در نتیجه تصلب آگاهی را به بار خواهد آورد. اتفاقی که پویایی ذهنیت را برهم خواهد زد و موجبات فروغلتیدن گروهی از انسانها در تباهی بنبست جدالهای پرخطر را فراهم میکند. جدالهایی که منتهیالیه آن جز مغاکِ نیستی نیست.
در حالتی که معماری آگاهی را به مسیر تحول هدایت میکند، درعینحال، به شکل پیشینی نظم اجتماعیای که برقرار بوده را به هم میریزد و از خلال این نظم بههمریخته نظمی تازه را شکل میدهد. معماری در موقعیتی چنین راهی را پیش میگیرد که نظم اجتماعی موجود در چنان بنبستی باشد که یا زیستن دشوار شده یا زیستن ناممکن شده باشد. معماری در اینجا با رفتن به سراغ امکاناتی که به انحائی از جای دیگری وام گرفته شدهاند، فرمها و شیوههای سازماندهی تازه، چارچوب درهای جدیدی را بر سوراخهایی نصب میکند که روی دیوارهای پیشروی زیستن ایجاد شدهاند. بهاینصورت دیگرگون زیستن و شاید حتی زیستن البته با سر و شکلی تازه ممکن میشود. از همین رهیافت لایهای از آگاهی تازه بر روی آگاهی قدیم انباشت میشود و بایگانی ذهنیت یک تحول را از سر میگذراند.
این شکل مواجهۀ معماری و ذهنیت نیز هرچند کارایی خود را دارد و آن را در شکلدادن به پویایی زیستن نشان میدهد، خطر بزرگی نیز دارد؛ زمانی که شیوۀ زیست متصلبشده هر امر تازهای را در نطفه خفه کند. شیوههای زیست جدید آن چنان ممکن است نیروهای خود را به این سد نفوذناپذیر تحمیل کنند که تخریب سد، منجر به ازدسترفتن همه چیز شود و در نهایت بایگانی ذهنیت نه تنها متحول نشود، بلکه به علت جراحتی که دیده، لانۀ ماران و موران شود. اموری تخریب کننده و زهردار که هر لحظه به دنبال فرصتی هستند تا زهر خود را بریزند.
این بود مجموعهای از ایدههایی که بر اساس آنها میتوان ارتباط میان آگاهی، ذهنیت و معماری را تبیین کرد و به این درک رسید که چگونه تحول هرکدام از این پدیدها میتواند منجر به تحولی در دیگری شود. آنچه علاوه بر این اثرگذاری و اثرپذیری اهمیت داشت، امکان پدیدارشدن بستر تازهای از توجه به معماری است تا این نکته یادآوری شود که معماری یکی از کلیدیترین وجوه ذهن آدمی و همچنین یکی از بنیادهای پراهمیت ذهنیت است. ازهمینرو، میتوان گفت تاریخ معماری نیز جایگاهی اساسی در تاریخ ذهنیت و تاریخ در معنای کلیاش دارد که به هیچوجه نباید نادیده گرفته شود.
جز این نتیجۀ اصلی، نتیجهای فرعی نیز از ربط و نسبت میان ذهنیت و معماری به دست میآید؛ چه اینکه از قبل دستی در آن داشتهایم، چه اینکه همواره نسبت به آن بیتوجه بودهایم. هر اثر معماری ارزشمند و بیارزش میتواند ساختمایهای برای اندیشیدن فراهم کند. در اینجا میتوان متوجه شد که اگر کسی گفت «باید بناها را به نحوی بسازیم که ما را به فکر بیندازد» تا چقدر سخنش یاوه، مبتذل و مضحک است. ارتباطی بنیادین میان هر بنای معماری و ذهنیت انسان وجود دارد که این ارتباط بنیادین، هر بنای معماری را مستقل از کیفیتش به موضوع اندیشهورزی بدل میکند. پرسشهای شکلگرفته در بطن این اندیشهورزی صرفاً مرتبط با اینکه چرا معمار چنان کرده و چنان نکرده نخواهد بود، بلکه میتوانند پرسشهایی باشند دربارۀ تحولات زندگی گروهی از انسانها در یک جغرافیا و تصوراتشان از پدیدارهای پیرامونشان.