کاشان، خانۀ عباسیها، کنج حیاط، لابهلای تزئینات، جایی آن پشتمشتها افتاده بود: محبس «یمینه». کم مانده بود از کنارش بگذریم و هیچ داستانی شکل نگیرد و تاریخ با «یمینه» آشنا نشود. نامش را خودمان «یمینه» گذاشتیم. دختری که یکی از ما میگفت لابد بیمار بوده و نزار، و لابد زندانیِ این محبس بوده در خانهشان . ما هم فکر کردیم اگر درست بگوید حتماً خانوادهاش چون از مطرحترینها بودهاند و با این خانه و زندگی و خدموحشم، دختری نزار دارند، پس دخترشان را جایی محبوس کردهاند که اگر بهاصطلاح خودشان روانِ پریشانی دارد، غشی است، ازمابهتران گرفتارش کردند یا هرچه، مردم شهر نبینند و پشت سرش حرفی نزنند . درودیوارش را پر کردهاند از رمز و نوشته و آیه، لابد تا شیطان از تن دخترک بیرون برود. طلسم نوشتهاند و با استیصال به دعانویس رجوع کردهاند و حتماً سرکتاب باز کردهاند و بزرگ روی دیوار خطوخطوط کشیدهاند. یک سوراخ روی دیوار ساختهاند و دخترک را از سوراخ فرستادهاند برود تو. یک نفرمان میگفت در غرب ایران چنین رسمی دارند که برای امراض روانی و مثل اینها، معماری ترتیب میدهند یا آنچه از معماری هست تغییرش میدهند، تا بیمار را از سوراخ دیوار رد کنند و امیدوار باشند که مرضش آنسوی دیوار بماند. این سوراخ هم صحّه گذاشته به درستی فرض بیماری که در جایی محبوس شده است.
نامش را خودمان «یمینه» گذاشتیم چون آنجا که به نحس و سعد و اجنه و رمز و طلسم معتقد شده بودیم، مثل همه که از چیزهای ناشناختۀ نهفته در عمق وجودشان در هراساند، آگهیهای یمانی موعود هم بود که منجی است و میآید و ظهورش نزدیک است (۱). این شد که نامش را «یمینه» گذاشتیم.
زندان «یمینه» موحش بود. تیرهوتاریک بود و هواکِشی داشت که هوا بیاید، دخترک تلف نشود. اتاق «یمینه» را یک نفر آشنا به علم هندسه، آشنا به کاربندی و معماری، خطکشی کرده بود. روی دیوار سمت راست شکل یک یوز کشیده بود، چند درخت سرو و درختان غیر سرو. «و اِن یکاد»ی که دست روزگار کاری میکرد که آمریکا بخوانیمش. آیا در ارتباط نیست با این شیطان بزرگ که در «یمینه» حلول کرده؟ اصلاً همین یوز: مگر در حدیث نیامده که یمانی موعود، پس از مرگِ حیوانی که بر عربستان حاکم است میآید و مگر «فهد» به معنای یوزپلنگ نیست؟ اصلاً همین «یمینه»: مگر نه اینکه هرکجا و همیشه چنین خواستهایم که در آخرت، نامۀ اعمال را به دست راستمان بدهند تا یمین و یسار حساب کارمان روشن بشود؟ اصلاً نامش را چه شد که خودمان «یمینه» گذاشتیم؟ سادهایم اگر فکر کنیم از یک آگهی برگرفتهایم «یمینه» را و الهامی پشت این اقتباس نبوده است. پس این سروها که کشیدی روی دیوار، همان بهشت ماست؟ آن درختان که سرو نیستند، آیا همان اشجار مثمرهاند که در فردوس وعده داده شدیم؟ روی دیوار، روی دیوار، روی دیوار نوشته بود سنۀ ۱۲۵۲؛ سالی که در آن هفت سال از پیریزی بنا گذشته است. مگر نه اینکه هفت عدد مقدسی است و هفت آسمان داریم و هفت طبقه در بهشت و طواف ما هفت دور است؟
طاووس هم دارد تزئینات این زندانِ با ارفاق. طاووس مگر همو نیست که «بیفتادست به خواری از بهشت»؟ طاووسش به تصویر کشیدن، از افلاک به خاک آمدن نیست؟ به تصویر کشیدنِ عاقبتِ مرغ لاهوتی که به ناسوت افتاده نیست؟ اینجا کجاست یمینه؟
سادهانگاریست اگر خیال کنیم شاید کسی خط کشیده تا بعدها کاشی شود، یا نیت کرده برای ساختِ جایی و بعد پشیمان شده . همۀ نشانهها به وجود این ارتباط و تجلی ماوراء در معماری سنّتی ما اشاره دارد. به وجود عالم معنا و آنچه امروز به کارکردی مضحک و ملاحظات شرمآور اقتصادی تقلیل یافته و نام پرشکوه معماری را یدک میکشد. وه! عالم معنا. ما بهحق معنا در معماری را در دروس معماریمان گنجاندیم. گنجاندیم تا آب را در مسجد نشان دهیم و نور را در ارسی و درخت را در حیاط و زوج و فرد کنیم که بدانیم هرچیزی دقیقاً به کدام ساحت غیرزمینی اشاره میکند. باید به همه، فارغ از توانشان در مدیریت و طراحی مسئولانه، قدری معنا بیاموزیم تا به مدد آن طرحهایشان را تفسیر کنند و به همگان چگونه نوشتن را بیاموزند. مشکل بتوان از این همه نشانه درس نگرفت. اگر درس نگرفتید، پروانهاید که از دور دستی بر آتش داشتید. هرچه هم هرکه گفته که از خبردارها، خبری باز نمیآید ما قبول نداریم. پروردگارا! ما خبر شدیم. ما در آتش معرفت سوختیم، گستردگی عالمش را درک کردیم، اما هنوز هم هستیم که حرف بزنیم. ما و دوستانمان «یمینه» را آفریدیم چون موضوع جذابتری بود و عدهای «یمینه» را میپذیرند چون موضوع جذابتری است. حالا قدری هم پادرهواست و به جایی بند نیست که بلااشکال است. همین که صدویک نشانۀ عینی و ذهنی برایش داریم، مؤید وجود و درستیاش است. ما خودمان «یمینه» را ساختیم چون به نظر کسلکننده میرسد که معمار را آورده باشند تا نمازخانه بسازد و حقوقش را نداده باشند و او گذاشته و رفته باشد. این چه فرضیهای است که برای چشمزخم هم که شده این فضا را در خانۀ عباسیها به آن بزرگی ساختهاند؟ (نه، انگار این باز از باقی فرضیهها کمتر احمقانه است). بههرحال انصاف بدهید که این «یمینه» جداً بهتر است. چطور میتوان از «یمینه» گذشت و به باور نیمهکارگی پرداخت؟ از «یمینه» گذشت با موهای باز خرمایی، دو چشم قهوهای در چالۀ فرورفتۀ چشمها، صورت بیرنگ یخی، لباس بلند سفید و توری که از سالها حبس، امروز زرد شده، صورتی که از خاک کاشان و تریِ اشک، لکهلکه قهوهای شده. از مشبک هواکش نگاه میکند. الله اکبر!
یمینه…
ما که خودمان میدانستیم «یمینه» را ما ساختیم، حالا چند سالیست برای یمینیسم دعوت میشویم دانشگاهها تا این باور فردی را برای جامعهای دانشگاهی توضیح دهیم. حالا خودمان هم باورمان شده واقعاً «یمینه» را پیدا کردیم. شب که میشود، این شک از یک طرف، وهم وجود «یمینه» از طرف دیگر، رهایمان نمیکند. از بس گفتهایم، گاهی در خلوتمان هم شک میکنیم که راست باشد. صرف تکرار یک موضوع، میتواند به باور کردن آن بیانجامد. سفارش میکنیم تاریخ را اگر حتی گاهی کسلکننده است، کسلکننده باور کنیم؛ بیایید با چاشنیهای یمینهگونه، سراسر تفسیر و سراسر پاگردهایی برای تنفس به استقبال موضوعات حقیقی تاریخ نرویم. بیایید از پر پرنده و سر شغال به لاهوت پل نزنیم. اصرار نکنیم که معانی در ماده ببینیم، که معماری فن ساختن است برای ارضای نیازهای اولیه، که معماری هنری است کاربردی. بیایید ادعا نکنیم که پلان فلان زیگورات به سجاده شبیه است و سجاده و جانماز خودشان به نیایش وصل هستند و این یعنی عبودیت که خود، خودِ ارتباط با پروردگار است و این ارتباط در پلان جانماز بیارتباط با یک کاربری مذهبی و یک معبد نیست، پس حدسمان درست است! بیایید تاریخ را اگر کسلکننده است، کسلکننده باور کنیم و اگر نشد، کنشهای خلاق بروز دهیم تا از جماد خارجمان کند. اجازه ندهیم وهم «یمینه»، بر تن حقیقت تاریخ، جامهای اندازه بیفتد.
(۱) در بازدیدمان از خانۀ عباسیها، به آگهیهای عجیب شخصی بهنام «احمد الحسن یمانی» برخوردیم که خود را واسط و نائب امام زمان و نیز «یمانی موعود» معرفی کرده بود. این آگهیها را در گوشهوکنار خانه انداخته بودند.

- 6 اردیبهشت 1399
- 25 آذر 1397
- 30 بهمن 1396
- 25 آذر 1396