روزی روزگاری، قلعهای بزرگ، پشت جنگلهای انبوه، قدبرافراشته با عظمت و شکوه، با تاریخی به قدمت کهنترین افسانهها. درون آن سرسرایی بزرگ، میزهایی طویل برای چهار گروه چیدهشده در نظام پلانیِ کشیدهٔ کلیساهای گوتیک، منتهی به محرابی که بزرگترین اثر هنری اهدایی به کلیسا در آن با مخاطبان نشسته بر روی نیمکتها سخن میگوید، یعنی دامبلدور کبیر.
پلههای متحرک سنگی، مسیر رسیدن به خوابگاههای مخفی شده پشت تابلوهای سخنگو که اسم رمز میخواهند جهت ورود. سالن عمومی بزرگ و صمیمی با شومینههای گرم و چند پله بالاتر، تختخوابهای چیدهشده درون اتاق مدورِ بالای برج مرتفعِ مشرف به دریاچهای که آبزیان مهربان و پلید در کنار هم درون آن زیست میکنند.
دخمهٔ معجونسازی، آشپزخانهای که نمیدانیم کجاست ولی میدانیم هزاران جنِّ خانگی درون آن مشغول طبخ غذاهای خوشمزه هستند. اتاق مدیر، با قدح سنگی در این گوشه و جایگاه پرندهی نامیرا در آن گوشه و در نهایت اتاق ضروریات که هر زمانی که کمک بخواهی خود را نشان میدهد. همۀ چیز از آنجا شروع شد و همۀ چیز به آنجا ختم شد. جادوییترین مکانها، مدرسهای که میبایست در آن درس میخواندیم ولی راهمان ندادند، هاگوارتز دوستداشتی.
تالار اسرار- چیدمان صحنه مرا یاد عبور موسی از نیل میاندازد، به خصوص وقتی که آن چوبدستی را دست آن بچه میبینم. و آن مارها را ردیف شده در دو طرف تصویر. رابطهٔ بین چوبدستی و مار و موسی را که به خاطر دارید؟
دخمهای غارمانند، تزیینشده به نشانهٔ حیوانی در هنگام ورود، مثل آن دو گاو بالدار تخت جمشید یا گاوهای دروازۀ ایشتار و یا ابوسمبلهای نرهخرِ معبد رامسس دوم. و در انتها معماری که راز خود را در قلب هاگوارتز بنا کرد. قدرت و حاکمیت از سر و روی سیرکولاسیون میبارد. یک راه وجود دارد آن هم به محضر مؤسس مارزبان هاگوراتز، جادوگر بزرگ اعصار کهن، سالازار اسلیترین است.
سقف جادویی- استادی میگفت تمام تاریخ معماری رقابتی است برای پوشاندن فضایی با دهانۀ بزرگتر. اگر اینگونه باشد، معماری گوتیک اگر بزرگترین دهانه را نپوشانده باشد به زیباترین شکل این رقابت را به پایان رسانده است. جرزهای لاغر اندام با پشتبندهای سازهای و پنجرههای درازقامت که دیوار را از عنصری منفعل به عنصری فعال تبدیل میکند و اجازه میدهد نور به درون سرسرا بیفتد و جذبهٔ روحانی متأثر از قدرتی ناشناخته به درون فضا رخنه کند، حال این قدرت الهی باشد، یا جادو، به حال ما فرقی نمیکند. ما آن پایین، کوچک و ناچیز مینشینیم و به نور شمعها اجازه میدهیم آرام آرام وارد قلبمان شود.
جزئیات- زمانی بود که مدرنیستها با حرفهای منطقیشان پشت جنگ جهانی اول منتظر نشسته بودند و مردم بیهودگی را خوش میداشتند. زمانی بود که هیچ گوشه و کنجی از رسوخ عبثآلود و پرطمطراق تزیینات در امان نبود. درها، چارچوب درها، ستونها و محل اتصال ستونها به سقفها، طاقها و تویزهها و هرچیزی که ساختنی بود به تزیین آلوده میشد. حتی آبنمای مسخرۀ وسط حیاط که حالا به اندازۀ نتردام دیتیل بارش کردند. یک مربع هم آن زیر میگذاشتید کفایت میکرد. یا اجازه میدادید آب همین طوری روان شود ببینیم کجا میرود. نباید در برابر طبیعت ایستاد، باید با آن همراه شد. اینهمه سنگ صلب تراشخورده در تضاد با معماری سبز است.
برج نجوم- بلندترین فضای مسقف در هاگوارتز. محل شهادت دامبلدور در نزدیکترین نقطه به آسمان. پلکان منتهی به فضای مدور با سقف گنبدی شکل. همهچیز بهدرستی از موتیف بدون گوشه بودن تبعیت میکند. در بنایی که همهچیز به سمت آسمان نشانه رفته است، بلندترین برج به معنی پایانبندی است.
اتاق ضروریات- تکنولوژیکترین کانسپتهای طراحیشده در لبۀ مرزهای معماری به گردپای این اتاق نمیرسند. فراتر از پیچیدهترین فناوریهای الحاقی به معماری، از اینترنت اشیا گرفته تا محیطهای پاسخده و هوش مصنوعی، این اتاق آن چیزی است که شما تخیلش کنید. و چه زیبا این اتاق در فیلمهای این مجموعه با ستونهایی که به زمین نرسیدهاند تصویر شدهاست. مانند یک پارودی از ابتداییترین چالش سازه در معماری که غیرممکنی را جهت گسترش فضا ممکن کرده است.
سالن عمومی- حافظۀ تاریخی ما و یا شاید ژنومهای به ارث رسیده از پدران و مادران غارنشینمان این بلا را سر ما آورده که هرجا آتش میبینیم دور آن سکنا میگزینیم. حتی امروز که دیگر نیازی نداریم دور مشعل موتورخانه جمع شویم و شوفاژها و سیستم لولهکشی جور مطلوبیت دما را برای ما میکشند، آتش برای ما صمیمیت، دوستی و رفاه را تداعی میکند. سالن عمومی آن فضای خاکستری بینابینی است که تمام خاطرات خوشایند دنیا درون آن اتفاق میافتد. اگرشما هم در خانهتـان یا مدرسهتان یا فضای کاریتان این فضای به لحاظ کارکردی نه استراحت، نه کار و هم استراحت و هم کار را داشته باشید میدانید من از چه صحبت میکنم.
-
در حال حاضر نویسنده مطلب دیگری برای کوبه ننوشته است.