به نظر من همیشه صدایی پنهان در پس نوشتهها هست که حرفی جز حرف متن میزند. متنها یک موضوع دارند، یک موضع دارند و یک مضمون. گاهی مضمون حکایت دیگری میکند، اینکه «اوضاع بد است اما درست میشود»، «تا بوده همین بوده و کاری هم نمیتوان کرد»، «قدم اول خوبی برداشتیم»، «همه سروته یک کرباسید» یا «تقلا نکن ما همه نابود خواهیم شد». و به نظر من به اندازهٔ گفتهٔ صریح متن، این زمزمهٔ پنهان در جان و تن نوشته که از زبان او سخن میگوید مهم است. نقد برملاکنندهٔ بازیهای پنهان متنها و بازکنندهٔ میدان در میان فشارهاست، که کار کمی نیست، اما این تنها یک سوی کارکرد نقد به عنوان ابزار است. بی بازیگران بهتری که بتوانند در فضایی که نقد ایجاد کرده بازی کنند و ساخت قاعدههای بازیهای جوانمردانهتر، نقد اعتراضی بدون خواسته میشود یا زمزمهاش ناله و فریاد ناامیدی خواهد بود.
پس منتقد یک موضع انتقادی دارد ولی به یک برآیند هم فکر میکند یا حداقل باید فکر کند. گاهی موضع منتقد یک منفیت تام است (total negation) که یا به دنبال تخریب است یا انقلاب یا کاشت بذر جهانی دیگر. یکی هم منتقدی درونی است که موضعی خاص از یک کل را میگیرد و بر یک بستر، سنتز یا تکامل میجوید. گاهی هم منتقد بازتولیدکنندهٔ وضع موجود است، وزنهای که تعادل را برای آن طرفی که نقد میشود حفظ میکند. بله، گاهی منتقد خود عامل تداوم وضعیتی انتقادی است؛ مثل طبیبی که در عین اینکه به دنبال شفاست، طالب مریض و مریضی است تا موقعیت بالادست و بیرونی طبابت را تداوم ببخشد و نگه دارد. منتقد بدون اینکه تصویری از برآیند کار خود داشته باشد، گفتهاش یا بیخاصیت میشود، یا تخریبکننده یا بازتولیدکنندهٔ وضع موجود. گاهی خود نقد باعث میشود که وضعیت منفی به خودآگاهی از موضع خود برسد و چیزهایی را که بدون فهم بلغور میکرد مزمزه کند و به تجهیز قوا بپردازد. پس گاهی به جای کندن لباسهای کهنه، باید در خفا به دنبال دوختن لباس نوی زیباتر بود؛ اینجا کهنه خود رخت بر میبندد. اشتباه برداشت نکنید: نقد را بیخاصیت نمیخوانیم، بلکه فقط نقاد باید در افق دیدش نتیجه را ببیند. نه هر خردهای به وضعیت بهتر میانجامد.
موضع انتقادی گاهی تنها واکنشی روانی است. رانندهای که در بلبشوی خیابانهای ما از رانندگی ایرانیان حرف میزند، نه برای اصلاح که برای مبرا کردن خود از این وضعیت نامیمون خرده میگیرد: «ما ایرانیها فرهنگ رانندگی نداریم». گاهی استاد از وضعیت آموزشی گله میکند؛ نه اینکه قصد صلاح داشته باشد، بلکه این غُر زدن نوعی تخلیهٔ روانی برای اوست. هر از گاهی دوستی نه چندان مودّی به آداب میگفت «بیایید کمی زر سیاسی بزنیم». میگفتیم «این چه صیغهای است دیگر؟» میگفت ما که نه میتوانیم و نه میخواهیم چیزی را عوض کنیم، کمی زر میزنیم تا دلمان خنک شود. نه همهٔ منتقدان دنبال صلاحاند و نه همه راه صلاح را بلدند: گاهی بیرون میایستند، گاهی خود را بیرون میدانند و گاهی با این وضعیتْ ناخواسته معاشقه میکنند.
برای اینکه نقد مخالفخوان حیاتبخش وضع موجود نشود یا خرده ای نگیرد که پس پشتش بخواند که همین است که هست، باید فرآیندی ساختطلب باشد. در انتقاد باید سه چیز را در نظر داشت: یک انباشت است و دیگر فرآیند و در آخر ساخت دستگاه. بهترین نمونهٔ این فکر فرآیندی انباشتشوندهٔ ساختارساز، تفکر ساده و بیطنطنهٔ پوپری است. منتقد باید بداند دنبال چیست و به مصاف انتقاد از چه و کجا رفته است. از نقش بد فلان کاخ خرده میگیرد یا به جان پایبست ویران خرابهای افتاده است. عمارتها آجر به آجر ساخته میشوند و در حوزهٔ فرهنگ پدر پیر فلک درمیآید تا کسی تاریخی بنویسد یا نظریهای بسازد. بدون حیث التفاتی نقد که برای ساخت جهانی بهتر است، نقد بیفایده و در شکل بد آن تخریبکننده میشود. نمیخواهم به اسم «نقد سازنده» زبان ببندیم ولی نقد هم راه و رسم و آداب میخواهد.
نوشتههای این روزهای کوبه مشتهای مردانهای است که میکوبد. من اگر قلم لرزانی داشتم که دوست داشتم فکر و زبانم محک بخورد از این کوبه میترسیدم، چون پتک میزند. همه را با یک چوب میراند، حکمهای بزرگ میدهد و طنطنه دارد. تاریخ را و فضا و زمان را رنگ یکدست میزند. از این زبان رجزخوان کوبندهای که در میدان گردوخاک میکند، عمارتی سر بر نمیکند. یکی فاتحهٔ آموزش را میخواند، یکی جعفرخانهای از فرنگ برگشته را انگشتنما میکند و بقیه هم که به جان هم افتادهاند. از نهالهای تازه سربرکرده نباید آناً انتظار میوه داشت، اما امید آزادگی سرو و ثمر شیرین داریم؛ نکند که درخت عرعر همهجا سربرکند.
در این وضعیتی که کلاف سعادت سرگم کرده است و خرابهنشین شدهایم، چکش به دست گرفتن دردی دوا نمیکند. از زبانها خنجری نسازیم و به جان هم نیفتیم. گوش باشیم و در سکوت به دنبال ساختن باشیم. قدیمیها میگفتند زندگی مثل بادپیچکی میماند که در کوچهٔ زندگی میافتد و ذرهذره خاشاکی جمع میکند. این حکمت مردمان پاییندست جامعه است و گاهی این حکمتهای خُرد، پیروز واقعی در مصاف با شمشیرهای گُرد است. در برابر شاهان بزرگ که شمشیر به دست دارند، ما چاقوبهدستان قالیبافی هم داریم که گرهگره میبافند تا جهانی زیبا سر بر کند. همه برندهاند، یکی شمشیر است، یکی چاقوی جراحی و دیگری چاقوی قالیبافی. به فکر بافتن باشیم تا تاختن. کوبه به جای در برابر بهتر است در مورد بنویسد.
این هم آرزویی برای کوبه از زبان مسعود سعد سلمان:
ای عزم سفر کرده و بسته کمر فتح / بگشاده چپ و راست فلک بر تو در فتح
گردی که همه تلخ کند کام تو امروز / فردا نهد اندر دهن تو شکر فتح
فتح و ظفرت کم نبود زانکه به حمله / در دست تو تیغ ظفرست و سپر فتح
از باغ نشاط تو بروید گل رامش / وز شاخ مراد تو برآید ثمر فتح
استادیار گروه مرمت و مطالعات معماری دانشگاه تهران
- 16 مهر 1401
- 12 فروردین 1399
- 30 آبان 1398
- 3 اسفند 1397