شاید بهتر بود قبل از آن بپرسیم «تاریخ معماری چیست؟» و «تاریخنگار چه میکند؟»، تا آخر سر بفهیم قرار است چه دردی از ما دوا کند. اما اجازه دهید شیپور این پرسشها را از ته بنوازیم و بپرسیم به چه درد میخورد تا شاید از دریچۀ درد به چیستی تاریخ معماری برسیم. اما این پرسش را که میپرسد و مهمتر از آن کِی میپرسد؟ بسیاری از پرسشهای «این به چه درد میخورد»، پرسش بیعاران است. کار به چه درد میخورد؟ یادگرفتن نرمافزار به چه درد میخورد؟ اینها از ماهیت چیزی میپرسند درحالیکه بیرون از آنند و موضع آرام فعلی، عطای پریدن در ابهام چیزی را از دریچۀ حکم به درد نخوردن آن به لقایش میسپارد. مراقب این بیعاری ذهنی باید بود و سپس پرسید تاریخ معماری به چه درد میخورد. به نظر من پرسش از تاریخ را میبایست در درون آن پرسید و نه از بیرون. به قول عطار:
پای در راه نه و هیچ مپرس / خود راه بگویدت که چون باید کرد
یعنی پرسش از ماهیت تاریخ قطبنمایی و انتقادی درونی است تا آن را به مسیر درست بکشد و نه پرسشی بیرونی که در بود و نبودش حرف بزند. حرف کسی که بیرون ایستاده و در باب چیستی تاریخ معماری صحبت میکند پر است از ارزشهای بیرونی و نه ارزشهای درونی تاریخ. باید امتحانش کرد. شاید کسی بگوید، مثل سیگار و تریاک، اگر گرفتارش شدی دیگر فهمیدن بیهودگیاش به چه درد میخورد؟ مگر اینکه برای بقیه بگویی تا تو که هرز رفتی دیگران راه بطالت نروند و همین تجربۀ تاریخ است.
وجه اصلی پرسش از به درد خوردن تاریخ وجه عملگرایانۀ آن در بستر زندگی امروز است، اینکه تاریخ معماری در ساختار زندگی من به چه درد میخورد. شاید بگویید به درد یکسریها میخورد و به درد یکسریها نمیخورد. اما اینگونه پرسشها ادعایی کلیتر دارند و میگویند نه برای من و تو، که کلاً به چه درد میخورد و شک شکاکان تاریخ این است که تاریخ و تاریخ معماری کلاً دردی از زندگی و معماری امروز دوا نمیکند و هرز انرژیهای جامعه است. اما شایدهایی است که پایههای این حکم یکباره را متزلزل میکند.
شاید کسانی که این وقفه را در برابر جریان کارایی تاریخ بهعنوان یک حوزۀ فکری قرار میدهند، تصور خاصی از تاریخ را به جای مفهوم عام تاریخ مینشانند و چون این شکل خاص به درد نمیخورد میگویند تاریخ کارایی ندارد. اما به عمل آنها که بپردازی، گوشهگوشۀ کارشان توجه به تاریخ را میتوان دید. وقتی در مورد تاریخ معابد قوم سکایی در دشت فلانجا تحقیق میکنی، میگوید این به چه درد آدم میخورد، اما اگر تاریخ خانههای فلانجا را خواندی و خانههای امروزی متناسب آنجا طراحی کردی میگوید این تاریخ بهدردبخور است.
شاید اصلاً تاریخ از آن دسته مقولاتی است که به دردی نمیخورند و در این بیکاربردی، مثل آنچه که کانت برای هنر قائل است، جایگاه آزادیبخش خود را پیدا میکند. ما کارهای زیادی انجام میدهیم که به درد نمیخورند اما بههرحال انجامشان میدهیم. هنر همان طور که گفتیم یکی از اینهاست. سرگرمی هم همین طور، فوتبال به هیچ دردی نمیخورد، اگر هم چیزی داشته باشد، تأثیر است و نه دوای دردی در خود. شاید تاریخ هم تأثیر خوب داشته باشد؟ علافی و پرسهزنی هم به هیچ دردی نمیخورد ولی ما علافی و پرسهزدن را دوست داریم، تفرج است و فراغت ذهن میسازد. مگر اینکه از آن دست آدمهای خشکی باشیم که شب و روز کار میکنند و منطق جهانشان دودوتایی است. تاریخ مثل هنر، تفریح و علافی محمل آزادی است و آزادیش و اتفاقاً به درد خوردنش درون این آزادی بهدردنخور است. ساحت جولان اسب سرکش ذهن است. هر وقت دیگر پولی نبود تا هنر بیافرینیم و علاف باشیم و تفریح کنیم، تاریخ را هم به کناری میگذرایم و یا مثل هنر که سرگرمی از ما بهتران شده است، تاریخ محمل غور بیکاران عالم میشود. اما تا فراغت و هنر هست، تاریخ هم باقی میماند.
اما انگار تاریخ و تاریخ معماری باید بیش از این باشد؟ نباید باشد؟ تاریخ را چه کسانی عَلَم میکنند؟ محافظهکاران تا ارزشها یادمان نرود یا رادیکالها تا با چاقوی نقد گذشته، بند آن را پاره کنند و رهایی بخرند؟ یا اینکه تاریخ مثل رمان یک سرگرمی است؟ اگر روزی ادبیات بزرگی بود که جهان انسانی را تصویر میکرد و معنا میبخشید، در کنار آن و امروز به شکل گستردهتری، سهم بزرگی از ادبیات سرگرمی است. بخش کوچکی از تاریخ هم تصویرگر و معنابخش جهان انسانی است و بخش بزرگی هم از آن سرگرمی است. یک وجهش شناختی است، یک وجهش هم سرگرمی. بخشی از تاریخ برآمده از قصههای زیرکرسی است تا با خواندن حکایت شاهعباس و عطار سرگرم شویم. چه اشکال دارد؟
شاید کسی بگوید اصلاً پرسش از بهرۀ تاریخ پرسشی بیهوده است. تاریخ یک امر پیشینی (a priori) است و بی آن اصلاً امکان زندگی نیست. با دوستی سوار موتور بودیم که باز هم خرمگسی به پیشانیش خورد و گفت: «هر هفته یکی دوبار من از اینجا رد میشوم و هر بار این ابلهها به کلۀ من میخورند». میگفت «اگر اینها تاریخ داشتند، یکی که خورد و نمرد برای بقیه میگفت که اینجایی که کف زمین سفت و خاکستری است، اشیایی سریع و سخت حرکت میکنند که به شما ضربه میزنند. لطفاً کمی بالاتر حرکت کنید». همان موقع من در خیال بازیگوش خودم گفتم که بالاخره میفهمند که از نیمۀ شب به بعد میتوانند با احتیاط حرکت کنند و اگر در جهت حرکت ماشینها و موتورها پرواز کنند میتوانند از نیروی باد آنها جهت تندتر رفتن استفاده کنند و … اینجوری است که تاریخ خرمگسها ساخته میشود. تاریخ معماری هم فارغ از اینکه ما از آن رشتهای خاص بسازیم، بهعنوان بستر پیشینی تجربه هست. دردسر آنجاست که بخواهیم چیزی بیشتر از آن بسازیم. اما واقعیت این است که این تجربه از دریچۀ پرسشهای بزرگ آگاهانه میشود تا اینکه خودبهخود بهعنوان بستر تجربۀ زندگی وجود داشته باشد.
تاریخ معماری چیست؟ معماری یک حرفه است و منطقاً تاریخش هم باید به درد این حرفه بخورد، از تجربیات بگوید و با تحلیلهایش، تجربیات را در قالب گونههای موجود نگه دارد تا کاری کاملتر انجام شود. گاهی هم یک رفرنس است، یک قطبنما تا بدانی کاری که کردی درست است، یا چرا برای بهترشدن باید تغییر کند. اصلاً پرسش حرفهای چه کار کنم و چهجوری کار کنم وجهی تاریخی دارد. این واژۀ «تجربه» واژۀ بزرگی است. همیشه تاریخ معماری وجه عملکردی داشته است، اگر شناخت چارطاقیهای ساسانی به درد من نمیخورد، شناخت معماری مسجد جایی به دردم میخورد. اما فروکاستن تاریخ معماری به این وجه عملکردی و تجربهای هم انگار همۀ تاریخ نیست، یا نباید باشد. تاریخ الگو میدهد. سازوکار مشخص میکند و بر اساس این الگو تکرار یا تغییر شکل میگیرد. بهطور مثال، یک وجه بزرگ تاریخنگاری دستهبندیهای دورهای است تا مفهوم تغییر در شکل تکامل، انحطاط یا اصلاً بدون ارزش آن و در خود شکل بگیرد. مگر برونو زوی با اشاره به تاریخ معماری بهعنوان فضا نمیخواست معماری مدرن را شناختپذیر کند؟
مهمترین وجه تاریخ دیالوگی است که بین تو و یک وضعیت انسانی شکل میگیرد. یکی گذشته را روایت میکند و شکل این روایت خود یک گفتگوست. اما تو هم تاریخ را میخوانی و تو خود با این روایتها به گفتگو مینشینی، اینکه تو چه میپرسی و چه میفهمی مهم نیست، مهم زنده نگاه داشتن ساحتی برای گفتگوی بین اذهان انسانی است. پرسش از عملکرد تاریخ ممکن است درهای ذهن را به ساحتی ببندد که اگرچه پیامد کارکردی مستقیمی ندارد، محمل پرواز ذهن است و بی آن، ذهن در قالب جهان هر روز تقلیلپذیر دودوتایی خود میمیرد. تاریخ همچون میدانی باز که اگرچه همچون بناهای شهر کارکرد مشخصی ندارد و در ظاهر حیف و میل زمینی است که میشد در آن برج و بارو هوا کرد، دقیقاً به خاطر همین آن نبودنش محمل زندگی حوزۀ عمومی میشود. چگونه یک جمع، یک خانواده، یک شهر و یک ملت بی تاریخ میتواند ذهن جمعیاش زنده بماند؟
اما همۀ تاریخ وجه عملکردی و یا شناختی آن نیست، وجه احساسی آن هم هست. کافیست به چشمان ایرانیهایی که نوروز در تختجمشید و نقشجهان قدم میزنند نگاه کنی تا تأثیر احساسی تاریخ را بعینه ببینی. تاریخ به قول میرزا آقاخان کرمانی سند نجابت و بزرگواری ماست. اینجاست که تاریخ شناسنامهساختن و پرچم هویت و بزرگی برافراشتن است که اگر به نژادپرستی و نفی دیگری نیانجامد، میتواند عامل ساخت همبستگی اجتماعی و غرور شود. کمرنگکردن این وجه احساسی در قبل نوعی انسانگرایی و ایدئولوژی جهانشمول یا عقلانیت جدی، در شکل قلیل آن حذف نمکهایی است که زندگی را طمع و بو میبخشد و در شکل بزرگتر آن، حذف رانههایی است که ما را نه بهعنوان ذهنهای محاسبهگر و یا متعالی، که بهعنوان موجوداتی با گوشت و پوست و احساسات زنده نگه میدارد.
تاریخ همۀ اینهاست و تاریخ معماری هم: رفرنس است و به درد میخورد، مسیر شناخت من است، محمل بازی ذهن است، زمینۀ گفتگوی من با ساحت انسانی خودم است، سرگرمی است، افتخار است، بند دوختن ماهای مشترک به هم در برابر دیگرانی است که نمیخواهیم و یا متفاوت میدانیم. تاریخ یک امر متکثر است و نمیتوان در قالب رویکردی واحد انتظار شناخت و حد آن را داشت. این سفره را باید پهن کرد، و بر بستر آن و در درون آن هِی از آن پرسید. تاریخ مثل خانۀ مادربزرگهاست و خود مادربزرگهاست، شاید دیگر از آنها کاری برنیاید اما همانها هستند که بهانۀ باهمبودن خانوادههاست. خدای نکرده پس از مرگ آنها و ازهمپاشیدن خانوادههاست که در قالب آه بیهودۀ یادش بخیر پی به کاراییش میبریم و میفهمیم «به چه درد میخورد». خانۀ تاریخ باید بماند تا اصلاً ما بفهمیم درد ما چیست. هر چند که برخوردهای ایدئولوژیک با این بهترین ابزار ایدئولوژیها یعنی تاریخ، آن را به عجوزهای سربار و عبوس تبدیل کرده، و انسان معاصر یک بار دیگر پس از دوران تاریخگریز مدرن، مغرور و تکیهزده بر خرد از فقر تاریخ صحبت میکند، و مطمئن است که در جستجوی لوحی سفید بدون تاریخ دیگر اشتباههای مدرنیسم خردمحور تاریخگریز را تکرار نخواهد کرد، اما سبزهمیدان تاریخ را صاف نکنیم و با هزینه و فضایش عمارتهایی نسازیم تا به جای آنکه در نوستالژی نبودنش یادش کنیم، هر از گاهی تفرجی در فضای بازش کنیم و از خود بپرسیم که ما کیستیم و درد ما چیست و چه خاکی باید به سرمان بریزیم.
و اما در آخر امر اینکه تاریخ امری کشفکردنی نیست، بلکه ساختنی است و جادۀ تاریخ – و نه معبد حقیقت تاریخ – همیشه در حال ساخت است. باید هِی گفت و هِی کلنجار رفت و هِی عوض کرد، باید پوسیدهها را دور ریخت و پیها را سفت کرد و اتاقی نو ساخت تا تاریخ به شکل درست آن خانهای برای سکونت ذهن و میزگردی برای فهم ما شود. تاریخ گنجینهای نیست که هر از گاهی که جیبمان خالی شد سری به آن بزنیم و گوهری ببریم، باغی است که در حین آبدادن و بیلزدن، شکوفهها و میوههایی میدهد تا حظ دل ببریم و شکم فهم را سیر کنیم. دوماً برای اینکه خانه پابرجا بماند، پی و ساختار میخواهد و رسیدگی میطلبد. بخشی از تاریخ کار سختافزاری پیداکردن و نظمبخشیدن و دردسترس قراردادن است. پس وجهی از تاریخ زمینهای است، مثل کسی که خیابان آسفالت میکند تا حملونقل و توسعه شکل بگیرد، وجهی از تاریخ نظمبخشی و جمعآوری است تا بر سطح آن تاریخ بهمثابه محمل فهم انسانی شکل بگیرد. اینها که شد، تاریخ و تاریخ معماری به بستری برای تفرج ذهن و محملی برای پرسشهای من امروزی میشود که بی آن در گیجی خلائی بیخود گم خواهیم شد.
رواق منظر [تاریخ] آشیانۀ توست / کرم نما و فرود آ که خانه خانۀ توست
علاج ضعف دل ما به لب حوالت کن / که این مفرح یاقوت در خزانۀ توست
من آن نیم که دهم نقد دل به هر شوخی / در خزانه به مهر تو و نشانۀ توست
استادیار گروه مرمت و مطالعات معماری دانشگاه تهران
- 16 مهر 1401
- 12 فروردین 1399
- 30 آبان 1398
- 3 اسفند 1397