روز اولی که وارد دانشکدۀ معماری میشوید، معمولاً ازتان پرسیده میشود آیا میخواستید معماری قبول شوید یا صرفاً کُدی در میان کُدهای انتخاب رشته بوده است. استاد سرکلاس با این کار به همه یادآوری میکند معماری صرفاً شغل نیست، سبکی از زندگی است؛ شیوهای از خوردن، آشامیدن، خوابیدن، تعامل، و اجتماعی بودن که منحصر به معماریست و دیگران شاید چندان درکش نکنند. هشدار، اولین قدم در مناسک ورود به کیش معماری است. معماری برای هرکسی نیست. معماری شریعتی سختگیر دارد. میخواهید وارد طریقت معماری شوید؟ باید همیشه درگیر پروژهها و آروزهایتان باشید. باید شبها بیدار بمانید و در تنهایی با کمک سوپرقوّۀ خلاقانۀ خود طراحی کنید؛ صبح کار خود را ارائه دهید؛ موقع ناهار جدیدترین پروژههای آرکدیلی را ورق بزنید؛ بعد از ظهر در کافه با چند نفر که درک میکنند معماری چیست –قطعا فقط خود معمارها میتوانند بفهمند این چیزی که ما به آن میگوییم معماری، چیست- اختلاط کنید؛ شب مقداری تاریک کرده، آیندۀ آن چند نفری که قرار است از ساختمانی که دارید طراحی میکنید، استفاده کنند، را تصور کنید و نقشههای جدیدی برایشان بکشید؛ و باز آخر شب بنشینید به کشیدن و اسکچ و طراحی و الخ؛ اگر هم وقتی این وسط ماند، یکی از این کتابهای فلسفه برای معماران بخرید و بگذارید در کتابخانه. معمار بودن یعنی تخت برای خوابیدن نیست، زبالهدانِ تصورات خفن شماست؛ دوش برای نظافت نیست، جایی برای مرور آنچه انجام دادید و آنچه که باید انجام دهید، است؛ میز؟ جای چرت زدن؛ مبل؟ برای خوابیدن. آشپزخانه هم محل تعاملات اجتماعی. فردی که وارد معماری میشود، معمار میمیرد. آن کسی که سنت را رعایت نکند، یا بهاندازۀ کافی عاشق معماری نیست و باید فرستادش پیش روانشناس تا تصمیمش را نهایی کند، یا مهندس است –در کیش معماری، به کفّارْ مهندس گفته میشود- یا اصلاً توانِ ذهنیِ درکِ معماری را ندارد.

البته هیچکدام از مزایای این کیش برای شما نیست. معمارها بهدست خود چیزی بهوجود آوردهاند که عایدی چندانی برای خودشان ندارد، بجز آن دسته معماران پرلاف و گزاف که باید «شاگردیشان» را کنید. اینکه عاشق معماری باشید و مُفت مُفت برای طرحی بیشتر از حقوقی که دریافت کردید، وقت بگذارید، مزیتش برای شما نیست، استثماری است که کارفرما از شما میکند. اینکه شبها بیدار بمانید تا پروژۀ فلان معمار معروف را تمام کنید، و آخرش اسمتان نخورد و هیچ اعتباری کسب نکنید، و اگر شانس آورده باشید، پوست پیازی کف دستتان بیاندازد، هیچ نفعی برای شما ندارد، تمام سود آن برای صاحب دفتر طراحی است. وارد معماری که میشوید میگویند باید معمارانه زندگی کنید. باید فکر و ذکرتان تمام مدت ساختمان و طراحی باشد. تنها راه اینکه معمار نباشید انگار مُردن است. نمیتوانید از «سرکار» برگردید و معمار نباشید. نمیتوانید پدر باشید. نمیتوانید مادر باشید. نمیتوانید همسر باشید. فرصت نمیکنید تنآسایی و بیکارگی کنید. چه بر سر این حرفه آمده است که همهاش کار و کار و کار. صبح کار، شب کار. همراه با دوستان کار. با خانواده کار. بهتر است خانواده و دوستان نباشند، کار.انواع نرمافزار برای گوشی و تبلت بهوجود آمده است که خیالتان راحت باشد همه جا میتوانید کار کنید. میگویید معمارها استراحت میکنند! استراحت آنها برای کار بیشتر است. بهعنوان معمار، استراحت یک وظیفۀ دیگر است. استراحت معمارانه، استراحتِ هدفمند است، یک نیاز مادی است، که باید رفع شود. مانند رفع تشنگی. مبادا ولگردی کنید، این نوع استراحت بهاندازۀ کافی «مفید» نیست.
نهایتا هشت ساعت کار در روز باید پروژه را به جای خوبی برساند. اگر نرسد، انتظارات کارفرما بیجهت است. اگر بهاندازۀ کافی درنمیآورید که کفاف زندگیتان را بدهد، مشکل از این است که حقتان را نمیدهند، نه اینکه شما «به اندازۀ کافی عاشق معماری نیستید». یکی از اساتید ما میگفت که معمار سرشناسی بود که در رستوران موقع غذا خوردن هم روی دستمال کاغذی طراحی میکرده است. چه ایرادی دارد موقع غذا خوردن به معماری فکر نکنیم؟ چرا روی غذایی که جلویمان قرار دارد، تمرکز نکنیم؟ معماران گرامی، بعد از شش ساعت کار، تیشرت سیاهتان را آویزان کنید. دیگر لازم نیست معمار باشید، میتوانید آدم باشید.
- 3 مرداد 1399