حتما تابهحال با اصطلاح «معماری انسان دوستانه»[1] مواجهشدهاید و بارها در وبسایت ها و فضای مجازی آن را خواندهاید؛ در واقع این اصطلاح به ترویج ایدهی معماریکردن برای مردم اشاره دارد و صرفاً پروژههایی را سزاوار حوزهی معماری میداند که برای مردم ساخته شده باشد و به فهم مردم نزدیک باشد و در راستای پاسخگویی به نیازهای جامعه طراحی شده باشد. در ادامه میخواهم به این واقعیت اشاره کنم که به مرور زمان، این تلقی جدید از معماری به مرور از مسیر اصلی خودش منحرف شده و به ایجاد یک فهم نادرست از معماری منتهی شده است. حتی امروزه جامعهی دانشگاهی و آکادمیک را درگیر کرده و به یک شبهایدئولوژی تغییر حالت داده است:
- اولین ایراد پروژههای بهاصطلاح «معماری انساندوستانه» این است که درک نادرستی از مخاطبشان دارند و در انتخاب مخاطبشان دچار سوءتفاهم بزرگی میشوند. همین نکته به شکست بسیاری از این پروژهها منجر میشود. در واقع این پروژههای بهاصطلاح «مردمی» در تلهی «ساختهشدن برای پاسخ به نیاز مردم» گیر میافتند. آنها باید به جای انتخاب مردم، سوژه را هدف قرار دهند. چرا که پاسخِ موردنیاز مردم، بهشدت مسئلهمحور است.
- ایراد دیگر این پروژهها این است که در لحظهی سخنگفتن از «مردم»، دقیقاً کدام مردم را در نظر گرفتهاند و از چه کسی سخن میگویند؟ آیا همهی اقشار مختلف نظیر مهندسین و پزشکان و کفاش و خیاط و… را در نظر دارند و تمام سلیقهها و گونههای شخصیتی را گنجاندهاند؟ پاسخگویی به دغدغهی همهی مخاطبان کاری بسیاری دشوار و دستنیافتنی است.
- در نقطهی مقابل این طرز تفکر، میتوانیم به جای توجه به مردم، به سوژه توجه کنیم و آن را با توجه به صفتهای مشترکی که در ناخودآگاه جمعی هر انسانی وجود دارد، درک کنیم. البته فعالکردن این قدرت فاهمهی مشترک و بهکارگیری این توانایی، کاری بسیار دشوار است و به همین خاطر، طرز تفکر «معماری انساندوستانه» راه آسانتر را انتخاب کرده تا بدون تفکر، سوژه را اساساً از چالش حذف کنند و به دنبال پاسخ به این سؤال نباشند که تفاوت سوژه با مردم چیست و چه نسبتی بین این دو برقرار است.
این حالت انفعالی حاکم بر جامعه، به دلیل عدم وجود تفکر انتقادی و فرار از عمل «فکرکردن» به وجود آمده است و البته معماری را هم درگیر کرده است. ما اینگونه عادت کردهایم تا هر موضوعی را در کمترین زمان ممکن به شکل تمامکمال درک و هضم کنیم و به همینخاطر و با این طرز تفکر ما هیچوقت نخواهیم توانست تا هستهی تاریک اشیاء را بهطور کامل درک و لمس کنیم.
- نکتهی دیگر این است که پروژههای معماری قرار است که ذاتاً چیزی فراتر از نیاز مردم را رفع کند. معماری یک امکان بالقوه و اضافه را فعال میکند. در واقع «مسئلهی معماری معطوف به نیازها نیست، بلکه دربارهی خواستههاست».[2] با اینکه معماری باید پاسخگوی یک نیاز باشد، اما مسئلهی معماری فقط پاسخ به نیازهای ابتدایی مثل خوردن و آشامیدن و ایجاد سرپناه نیست؛ بلکه فراتر از اینها را نیز پاسخ میدهد و نقش آن، کمککردن به ارتقای ذهنی، فرهنگی و هنری ماست.
- نکتهی آخر و بزرگترین تلهی این تفکر این است که دچار این توهم شویم که معماری قرار است دنیا را نجات دهد! شکست پروژههایی با چنین تفکراتی به دفعات مکرر ثابت شده است. متأسفانه برگزاری جایزههای معماری مانند پریتزکر و آقاخان نیز به تقویت این تفکر ضدمعماری دامن زده است و به حذفکردن جوهرهی دیسیپلینی و مفهومی معماری و از بینبردن معنا و تحریف حقیقی معماری دامن منجر شده است.
در نهایت باید گفت که معماری چیزی نیست جز ایجاد یک تصور که به ما پاسخ بدهد که چگونه به واقعیتهای مرسوم واکنش دیگری نشان بدهیم. معماری دربارهی ایدههاست تا دیدگاه ما را نسبت به واقعیتهای موجود تغییر بدهد؛ دیدگاهی که نشان دهد که چه چیزهایی میتواند در این دنیا ممکن باشد. معماری هیچگاه در طول تاریخ خود ابزاری برای نجات دنیا نبوده است. سرسپردگی به اینچنین پروژههای فکری در سالهای اخیر ما را هر روز نسبت به روز قبل، به روز مرگ معماری نزدیکتر کرده است. این تفکرات پوپولیستیِ انساندوستانه، معماری را در غالب یک شیء دروغین به جامعه ارائه داده است و با توجه به حمایت همهجانبه از این تفکر و خط مشی در دو دههی گذشته، نتایج عکسی را هم رقم زده است.
یک معمار باید نسبت به پتانسیلهای معماری آگاه باشد و به اندازهی همان پتانسیلها از معماری انتظار داشته باشد، و نه بیش از آن و خارج از توان معماری. برای رسیدن به این آگاهی لازم است که این معماران در این مسیر آموزش ببینند تا بتوانیم از این فرافکنی بزرگ رهایی پیدا کنیم.
[1] Humanitarian Architecture
[2] “Architecture is not a matter of needs, is a matter of desire!”
کارشناس ارشد دانشگاه پلیتکنیک میلان