گنبدخانههای سلجوقی در شمال غرب ایران[1]
رابرت هیلنبرند[2]
مترجمان: ماهان لایقی، امیرحسین مقتدایی
مقدمهی مترجمان:
کارگاه قروه به همت دانشگاه تهران و دکتر خادمزاده بهانهای بود برای نگاهی دوباره به مسجد جامع قروه، در خلال بررسی ویژگیهای این بنای حائز اهمیت که به طرز شگفانگیزی در روستایی به نسبت کمتر شناخته شده با آثاری از معماری دستکند واقع شده است، به مقاله هیلنبرند برخوردیم، مقالهای که حدود پنجاه سال از تألیف آن میگذرد اما همچنان حاوی نکات حائز اهمیتی در گونهشناسی مساجد ایران است. از میان مناطقی که در این مقاله نامبرده شده تنها قروه است که در متون تاریخی تقریبا نامی از آن برده نشده است و عجب آنکه از سایرین کهنتر نیز هست و تزییناتی دارد که چندی بعد در منطقهای دور از آن چون یزد نیز نمونههای دیگری از آن ایجاد شدهاند. همچنین مسجد جامع نخجوان که بیش از صد سال از تخریب آن میگذرد نمونهی بسیار بزرگ و باشکوه این گونه از مساجد بود. مسجد ایزدخواست آندره گدار را به اندیشیدن پیرامون این گونه واداشت تا جایی که او سعی داشت میان آتشکده و گنبدخانه پیوند برقرار کند. مواضع گدار همچنان بحثبرانگیز است. اما به نظر میرسد دیگر چندان نیازی به آن تقلاهای ملیگرایانه دوران پهلوی وجود ندارد. مساجد گنبدخانهای چه در پیوند با آتشکده بوده باشند و چه نبوده باشند فصل مهمی از تغییر شکل مسجد در فلات ایران بودند. هیلنبراند در این مقاله بیشتر به مقایسه دوگانهی گنبدخانههای اصفهان و شمال غرب ایران میپردازد. هرچند مساجد گنبدخانهای در اصفهان از دورهی سلجوقی ظاهر میشوند اما اقبال دو چندانی در دورهی ایلخانی مییابند. مساجد دشتی، ازیران، کاج و آزادان از جملهی این نمونهها هستند، شرودر در فصل دورهی سلجوقی جلد سوم «سیری در هنر ایران» از دو گنبدخانه با عناوین مقبرهی خواجه سعد و آرامگاهی در زوان نامبرده است.[3] مقبرهی خواجه سعد را ویلبر نیز در کتاب معماری اسلامی دورهی ایلخانی آورده است. و مقدم بر هر دو پوپ در مقالهی «اهمیت تاریخی تزیینات گچبری در معماری ایرانی»[4] تصویری از این بنا و بحثی پیرامون آن ارائه میدهد. هر دوی این بناها در مقالهی حاضر با ارجاع به ویلبر و شرودر نام برده شدهاند، اما مشخص نیست که مقبرهی خواجه سعد دقیقا در کجای اصفهان بوده است و آیا اثری از آن برجای مانده است یا خیر؟ و از آن مهمتر مشخص نیست هیلنبرند به چه دلیل بنای زوان را مسجد نامیده است. هر چند در مقالهای که اخیرا در ستایش شرودر نوشته از آن با عنوان آرامگاه نام میبرد و از ترسیماتی که شرودر برای این مسجد کشیده به نحوی یاد میکند که گویی این بنا دیگر وجود ندارد و تنها ترسیمات یاد آن را نگه داشتهاند.[5] به هر روی چنین بنایی در حال حاضر در اصفهان وجود ندارد، تخریب شده است یا حداقل نتوانستیم از وجود آن اطلاعی کسب کنیم. اما در باب مساجد گنبدخانهای یا آنچه گدار کوشکی نام نهاد خراسان، خوارزم و ماوراءالنهر نیز در این بحث جای خود را دارند. مسجد گنبد سنگان و مزار شیرکبیر (اگر به عنوان مسجد آنرا بپذیریم) نمونههای نخستین این گونه در شرق فلات ایران هستند. اگرچه تلقی عمومی از مساجد خراسان ایوانی بودن آنها است که نادرست نیز نیست اما نمونههای متعددی نیز از مساجد دارای گنبدخانه وجود دارد که یا از آن به عنوان شبستان زمستانی استفاده شده است (مانند خواف، افین و مرندیز) یا توسعهای افقی در کنار تالاری ستوندار در دو جانب خود داشتند (مانند دهستان و آققلعه جوین) اما هرگز به اهمیتی که گنبدخانه در ناجیه جبال و آذربایجان پیدا کرد نبودند. مطالعات گونهشناسانهی هیلنبرند تا حد خوبی جامع بوده و نمیتوان چندان بر آن نکتهای افزود اما جایی برای مطالعات زمینههای تاریخی آنها، بانیان احتمالی و نحوهی گسترش این گونه و بهویژه تزیینات آنها باقی است. ترجمهی این مقاله کوششی در جهت مطرحکردن دوبارهی ضرورت نگاه به معماری پیشامغول در ایران است.
تصاویری از مسجد جامع تخریب شده نخجوان، اگر بتوان بر ترسیمات اتکا کرد این مسجد بزرگترین مسجد گنبدخانهای منطقه بوده است و شباهت قابل ملاحظهای با جامع سجاس دارد. مأخذ به ترتیت: تصاویر اول و دوم از ویکیمدیا و تصویر سوم، ترسیم مادام دیولافوا برگرفته از: https://readingroo.ms/6/2/1/0/62108/62108-h/62108-h.htm
بقعهی خواجه سعد، تصویر از پوپ (pope, 1934)
آرامگاهی در زوان تصویر از شرودر (شرودر، ۱۳۸۷)
متن مقاله:
به نظر میرسد بهتر است بحثی مفصل دربارهی مساجد سلجوقی در شمال غرب ایران را با تحلیل کلی مساجد سلجوقی آغاز کنیم. از دههی ۱۹۳۰م. که مطالعهی عمیق معماری قرون میانی ایران آغاز شد، تلاشهایی برای تعریف مسجد سلجوقی نوعی[6] در ایران صورت گرفته است. در ابتدا چنین تعاریفی را میتوان آزمایشی دانست، زیرا تعداد کمی از مساجد سلجوقی شناخته شده بودند و این تنها مشکل نبود. در مورد برخی مساجد، تشخیص عناصر سلجوقی از عناصر دورههای بعد دشوار بود.[1] در مورد ساختمانهای دیگر نیز جای تردید بود که آیا اصلا مسجد بودند یا خیر.[2] علاوه بر این، هیچ کاوشی در هیچیک از مساجد دارای عناصر شناختهشدهی سلجوقی صورت نگرفته بود، به طوری که تاریخ اولیهی آنها را تنها میتوان از بقایای برجای مانده استنباط کرد.[3] به طور کلی، با وجود حفاریهای مجزا و چند مطالعهی دقیق در مورد مساجد منفرد، این کمبودهای مختلف همچنان پابرجا است. اما شماری از معماری سلجوقی که اکنون شناخته شدهاند نسبت به یک نسل پیش بسیار بیشتر است و مساجدی که تا کنون اطلاعاتی از آنها نبود به طور مدام آشکار میشوند. بنابراین، در حالی که عدم قطعیت تاریخ بناهای منفرد را مخدوش میکند، دادههای موجود کنونی، برای توجیه نظرات کلی پیرامون مساجد سلجوقی کفایت میکند. با این حال، تصویر کلی که از بررسی مساجد موجود سلجوقی به دست میآید، به ناچار نامتوازن است، زیرا منابع ادبی مساجدی را توصیف میکنند که هیچ همتایی برای آنها باقی نمانده است – برای مثال مسجد ساوه، که به گفتهی حمدالله مستوفی دارای تاق سردری که با تاق کسری همآوردی میکند.[4] نمونههایی از آتشکدههای بزرگی که به مسجد تبدیل شدهاند نیز باقی نمانده است، هرچند ممکن است این رسم تا دورهی سلجوقی ادامه پیدا کرده باشد. ۵[5]
با در نظر گرفتن این مشکلات، میتوان چکیدهی کوتاهی از گونههای مختلف مسجد سلجوقی که تا به امروز کشف شدهاند بیان کرد. آنها عبارتند از:
- گنبدخانهی مستقل که گدار آن را «مسجد کوشکی[7]» نامیده است – به عنوان مثال برسیان.[6]
- مسجد چهار ایوانی با گنبدخانه در سمت قبله – به عنوان مثال زواره.[7]
- مسجدی با ایوانی واحد در سمت قبله که رو به میانسرایی تاقدار[8] دارد – مانند فردوس.
- مسجد با محراب که قسمتی از آن گنبدی شکل و قسمتی ایوان است – مانند سین.[8]
- مسجد دو ایوانی، با یا بدون گنبدخانهی محراب – به عنوان مثال زوزن.[9]
- مسجد کلاسیک عباسی با میانسرایی احاطه شده با ستونها یا تاقهایی که سقف را حمل میکنند؛ این تاقها در سمت قبله عمیقتر میشوند. نمونهی آن جامع دماوند که تخریب شده است.[10]
- مسجد کوچک سرپوشیده با پلان مربعی یا مستطیلی با پایههای منظم. دهانههاییهایی که بدین ترتیب شکل میگیرند به صورت جداگانه تاقبندی میشوند [مسجد شبستانی بدون میانسرا]- نمونهی آن مسجد کوچه میر در نطنز است.[11]
البته جایگشتهای زیادی از این هفت نوع اصلی وجود دارد در واقع کمتر نمونهای خالص از آنها موجود است. تعیین مقاصد معمار اصلی اغلب دشوار است، زیرا معمولا بسیاری از اقدامات او با افزودهها و بازسازیهای بعدی پوشانده شده است. بنابراین قراردادن یک مسجد در یک دستهبندی مشخص اغلب شامل فرضیاتی در مورد تاریخ اولیهی آن است و این فرضیات هنوز قابل اثبات نیستند. نتیجهگیریهای کلی که از بحث دربارهی این مساجد به دست میآید را میتوان از نظر روششناسی نادقیق نقد کرد؛ اما تا زمانی که کاوشها بر روی بناهای مهم تاریخی انجام نشود، نتیجهگیریهای احتمالی را میتوان بهتر از هیچ دانست. در این مرحله میتوان به سادگی اشاره کرد که از میان هفت نوع مسجد ذکر شده در بالا، رایجترین آنها مسجد کوشکی است. پیامدهای این یافته در ادامه بررسی خواهد شد. به نظر میرسد که مسجد کوشکی در جبال مرکزی از محبوبیت خاصی برخوردار بوده است، اما هنوز زود است که بگوییم سایر گونههای مسجد تابع معماری منطقهای بودهاند یا خیر. با این حال، مسلم است که تا سال ۱۲۲0م. (610 ه.ق.) هیچ گونهای از مسجد در سراسر ایران غالب نبوده است و عواملی که منجر به پذیرش یک یا چند گونهی مسجد در موردی خاص شده است، هنوز مبهم است. شاید بتوان پیشنهاد داد که تغییر از کوشکی به طرح چهار ایوانی تحت تأثیر دلایل وابسته به کارایی، کمتر از روش باب روز صورت میگرفت.
توضیحات کلی از معماری سلجوقی بر اهمیت ویژهی مناطق جبال و خراسان تاکید کردهاند. بلندپروازانهترین مساجد گنبددار سلجوقی بدون شک مساجد ناحیهی اصفهان هستند، درحالی که خراسان علاوه بر مساجد، چند مناره، مقبره و کاروانسرای برجسته نیز دارد. در مقابل، مجموع آثار تاریخی سلجوقی که در مناطق دیگر مانند آثار فارس، خوزستان و اطراف دریای مازندران شناخته شدهاند، به طرز ناامیدکنندهای کم است. تا همین اواخر، سخنانی مشابه درباره عراق عجم میشد گفته شود. با این حال، در چند سال اخیر، تعدادی از بناهای مهم سلجوقی در این منطقه آشکار شدند. مهمترین کشف بدون شک دو برج مقبره در خرقان است.[12] برج دیگر سلجوقی متعلق به باکندی[13] و حسنآباد.[14] و بالاخره آرامگاه پیر در تاکستان[15] و مساجد قروه[16] (تصویر ۱، الف) و سجاس[17] (تصویر ۱، ب) که با فاصلهی 70 کیلومتری از یکدیگر قرار دارند و ۵۰ کیلومتری غرب قزوین قرار دارد. در جنوب سلطانیه شواهد بیشتری از سبک معماری سلجوقی در این منطقه وجود دارد، سبکی که تا پیش از این تنها به صورت جزئی در بناهای تاریخی قزوین، مراغه، نخجوان، مرند و ارومیه (تصویر ۱، پ) شناخته شده است. دادههایی که اکنون در دسترس است، مجوزی کافی برای تعمیمهای اولیه در مورد ماهیت و پیشرفت معماری سلجوقی در این منطقه است. مهمتر از همه، شش مسجد گنبددار سلجوقی که اکنون در شمال غربی ایران شناخته میشوند (حیدریه در قزوین[18] و مساجد جمعه در مرند[19]، قزوین، قروه، ارومیه[20] و سجاس) از برخی جهات یک مکتب محلی نسبتا همانند را تشکیل میدهند. گنبدخانهی تخریب شده در نخجوان که احتمالا مربوط به اواخر قرن 12ام میلادی (۶ام هجری) است نیز به نظر میرسد که متعلق به این مکتب بوده است؛ در واقع نمای بیرونی آن دستکم شباهت زیادی به گنبدخانهی سُجاس داشته است.[21] این ساختمانها نه تنها ابعاد قابل توجهی دارند؛ بلکه تزئینات غنی نیز دارند و از همه مهمتر، به نظر میرسد که برخی از آنها بخشهایی از ظاهر اصیل خود را حفظ کردهاند. این مکتب که برای راحتی میتوان آن را «مکتب قزوین» نامید، در پس مرکز اصلی خود، تفاوتهای قابل توجهی با دیگر مکتب بزرگ مساجد سلجوقی، یعنی جبال دارد. در نظر گرفتن این تفاوتها تحت عناوین نقشه، نما و تزئینات مناسب خواهد بود.
بررسی اجمالی نقشههای کف مساجد گنبدی سلجوقی در ایران به طور کلی کافی است تا نشان دهد که اولا، هیچ مسجدی طرحی کاملا منظم ندارد؛ و ثانیا، هیچ دو محرابی طرح یکسانی ندارند. شکل۱ انتخابی نمایانگر ارائه میدهد. برخی از نقشههای کف مانند قروه نشان میدهند که معمار سعی کرده چهار طرف اتاق را تا حد ممکن شبیه به هم نگه دارد. برخی دیگر، مانند سجاس، نشان میدهند که معمار سعی کرده است مربع اصلی را نه تنها با ایجاد رخنه در دیوار به وسیله تاقها، بلکه با تغییر سطوح باقی ماندهی دیوار با تاقچههای خالی دگرگون کند. تا آنجا که به طراحی نقشهي کف مربوط میشود، مساجد گنبدی سلجوقی عراق عجم تفاوت چندانی با سایر مساجد ایران ندارند.[22] با این حال، در مورد ابعاد، اختلافات قابل ملاحظهای وجود دارد. در حالی که دو گنبدخانهی قزوین و مسجد جامع ارومیه، در مقایسه با مساجد بزرگ جامع اصفهان ابعادی به مراتب کوچکتر دارند، اما گنبدخانههای قروه، سجاس و مرند، با دیوارههایی به ابعاد به ترتیب ضخامت 2، 1.48 و 1.3 متر است. این ارقام را میتوان با ضخامت قبلهخانهي[9] اصفهان (3.1 متر)، جامع قزوین (2.8 متر) و جامع گلپایگان (2.5 متر) مقایسه کرد. از نظر قطر نیز قسمتهای پایینی گنبدخانهی قروه, سجاس و مرند بهطور قابل ملاحظهای کوچکتر از قسمتهای عمدهای از مساجد گنبدی سلجوقی است. اندازه آنها 5.5 متر 9.2 متر و 7.4 متر این در حالی است که قبلهخانهی [مسجد] اصفهان، جامع قزوین و جامع گلپایگان به ترتیب 15 و 15.2 متر هستند. بنابراین, با توجه به شواهد نقشه و اندازهی زمین میتوان نشان داد که در منطقهی قزوین نسخهای کوچکتر از گنبدخانهی باشکوهی یافت شده که در سراسر ناحیهی جبال وجود داشته است .
در نمای بیرونی، گنبدخانههای قروه، سجاس و مرند، به شکل بسیار قاطعی از الگوی گنبدخانههای ناحیهی جبال جدا میشوند. باز هم تفاوت در تناسبات است، نه در عناصر اصلی ساختوساز. در حال حاضر شکل ظاهری اصلی گنبدخانهی مرند از بین رفته است، اما اندازهگیریهای بخشهای پایینی آن، قرارگیری آن را در همان گروه قروه و سجاس توجیه میکند. دو مسجد اخیر آسیب نسبتا کمی دیدهاند و میتوان آنها را نمونههایی از سنت بدیل ساخت مسجد دانست. هر دو بنا از گنبدخانههای بلند و نسبتا باریک با ناحیهی دوتایی انتقال و گوشهسازی مثلثی تشکیل شدهاند که پشت گوشهسازی اصلی را پوشاندهاند. اگرچه به نظر میرسد گنبدها بر خلاف گنبدهای نوکتیز مساجد ناحیهی جنوبی جبال، از نظر شکل نیمکرهای باشند، اما اثرگذاری کلی متمرکز و پرانرژی حرکت عمودی است که از گستره و افقیبودن مساجد بزرگتر مرکز ایران متمایز است. تفاوتهای این دو مکتب در نماهای داخلی وضوح کمتری ندارد. در این رابطه دو گنبدخانهی قزوین و مسجد جامع ارومیه (تصویر ۲، الف)، به مکتب سجاس و مرند (تصویر۲، ب) تعلق دارد تا مکتب اصفهان. در بیشتر گنبدخانههای مکتب شمالی فشار بر ستبری دیوارهای باربری که با کمترین بازشوی ممکن گشوده شدهاند، قرار گرفته است. مساجد جمعهی قروه، قزوین و جامع ارومیه نمونههای خوبی از این گرایش هستند. در مقابل، در مساجد گنبددار مرکز ایران، دیوارهای باربر به وسیله بازشوهای بزرگ گشوده میشوند که به نظر میرسد تنها لبههای امن اندکی بهجا میگذارند. یک نمونهی برجسته از این گرایش، برسیان است که یازده دهانه در سطح زمین و دهانههای بیشتر در ناحیهی سهکنج دارد. گلپایگان و گنبد جنوبی مسجد جامع اصفهان هر دو دارای ۹ بازشو در سطح زمین هستند و این مورد در تضاد با قروه که تنها سه دهانه دارد، بیشتر مشخص شده است. میتوان به راحتی این تفاوت را افزایش داد، و عملا استثنائات کوچکی در هر دو طرف وجود دارد – مرند شش بازشو در سطح زمین و سجاس پنج دهانه، مانند اردستان و زواره دارد. اما جهتگیری گرایش اصلی غیرقابل تردید است. دیوارهای زیرین گنبدخانههای در مرکز ایران نسبت به همتایان خود در شمال غرب ایران پیچیدهتر و روش اتصال اجزای آنها ظریفتر است که شامل ورودیهای عمیق و کمعمق، قوسها، تاقهای خالی و پایههای مربعی با ستونهای گوشهای چسبیده است.
شکل1. (چپ) گنبدخانههای بازنمایندهی مساجد سلجوقی.
- مرند (برگرفته از: Siroux, ” Marand “, p. 90, fig. i).
- اصفهان، گنبدخانهی جنوبی (برگرفته از: Godard, ” Mosques ” [1936], p.207, fig.142]).
- قروه (برگرفته از: Hillenbrand, “Saljuq Monuments in Iran: I “, p.74, fig.x)
- گلپایگان (برگرفته از: Godard,” Mosquies” [r936], p.194, fig.132).
- سجاس (برگرفته از: Hillenbrand, “Saljuq Monuments in Iran: III. The domed Masgid-i Gami’ at Sugas” , Kunst des Orients X [in the press])
- بروجرد (برگرفته از: ، Siroux,” Bouroudjird”, fig. opposite p.240).
- برسیان (برگرفته از: Smith, “Barsidn”, p.ri, pl.I).
- ارومیه (برگرفته از: Survey, p.01049, fig.377).
- حیدریه، قزوین (برگرفته از: Survey, p.102t, fig.356).
همین الگو در مورد ناحیهی سهکنج است. اگر کسی مجبور باشد یک ویژگی متمایزکننده از مکتب اصفهان را انتخاب کند، گوشهسازی سهکنج خواهد بود. این عنصر در تمام مساجد جامع گنبددار سلجوقی منطقه یافت میشود (به عنوان مثال تصویر ۳، الف) و همچنین در برخی دیگر از گنبدخانههای تاریخ مورد اختلاف در همان منطقه، مانند خواجه سعدالدین[23] و مسجد زوان،[24] و در بقعهی دوازده امام در یزد.[25] علاوه بر این گوشهسازی سهکنج تنها بنمایهی گوشهسازی این ناحیه است. بیشترین گرایش به دگرگونیهایی است که در این بنمایه[10] انجام میشود. در اغلب موارد هر گوشه توسط مجموعهای از زیرگوشهسازیها[11] خرد میشود، همچنین لبهها، که عمق ظاهری گوشهها را افزایش میدهند و مجموعهی متنوعی از وجوهی را تشکیل میدهند که در زوایای مختلف تنظیم شدهاند. بنابراین دیوار به شیوهای کاملا معمارانه و نه با تزئینات کاربردی تزیین میشود. تقریبا هر مسجد تغییراتی را در این بنمایه نشان میدهد. به عنوان مثال، در اردستان، شش ضلعی از ردیف دوم گوشهسازی سهکنج مجاور تشکیل شده است، درحالی که در گنبدخانههای اصفهان و در برسیان تاقهای محوریِ ناحیهی هشت ضلعی با سه دهانه نوکتیز پر شدهاند که تاق وسطی مرتفعتر از دو تاق دیگر است. این امر منجر به تکرار شکل سهکنج میشود. در چنین ساختمانهایی شکل سهکنج نسبتهای یک لوزی را به خود میگیرد. این به منبعی برای استحکام تزیینی و ساختاری تبدیل شده است. بنابراین، آنطور که روزنتال[12] گوشهسازی سهکنج را صرفا تدبیری ناشیانه میدانست که سازندگان سلجوقی به دلیل ناآشنایی با دمغازه، مقرنس و نمای لوزیشکل به کار گرفته بودند، دیدگاه نسبتا نادرستی به نظر میرسد.[26]
گوشهسازی سهکنج بهطور قابل توجهی در معماری سلجوقی شمال غرب ایران وجود ندارد. به نظر میرسد این اتفاق فقط یکبار رخ داده است. در ناحیهی مرند که گوشهها بسیار باریکتر و نوک تیزتر از ناحیهی اصفهان است (تصویر۳، ب). [27]جای آن را تاق جناغی سادهای به شکل قوس نوکتیز گرفته است که ظاهر سادهتر و موقرتری به فضای داخلی بخشیده است. در جامع قزوین هر دو ناحیهی ۸ وجهی و ۶ وجهی از این نوع هستند. این اثر شاید کمی آشکار باشد، اما به طرز غیرقابلانکاری عظیم است.[28] در قروه (تصویر ۳، پ) و سُجاس (تصویر ۳، ت) این سادگی با وجود چین و شکنهایی که تاقهای شانزدهضلعی را قاب گرفتهاند، کم شده است. در هر دو مسجد دو کتیبه، یکی در بالای ششضلعی و دیگری در زیر هشتضلعی، ناحیهی گوشهسازی مرکب را به خوبی نشان میدهند. این فشار قابل توجه بر روی شانزدهضلعی در گنبدخانههای بزرگتر شمال غربی یافت نمیشود. برجستگی اندک قوسها، قالبها، کتیبهها و چارچوب قاببندی به پویایی تمام این بخش کمک میکند. در قروه شاید به این دلیل که این مسجد کوچکترین مسجد ]این مجموعه[ است، تاثیر بسیار خوبی داشته است. نسبتها با دقت محاسبه شدهاند؛ ممکن است منطقهای از گوشهسازی سهکنج در این ساختمان کوچک بسیار سنگین به نظر برسد. هم در قروه و هم سجاس ناحیهی مرکب گوشهسازی پیچیدهترین بخش نمای داخلی است، همانطور که برای کارکرد ساختار اصلی آن مناسب است. اما پیچیدگی به دقت تقسیمبندی شده و در هر دو مورد به خوبی با بخش پایینی گنبدخانه هماهنگ شدهاند. میتوان فضای داخلی گنبدخانهی شمالی در مسجد جامع اصفهان را [با این قسمت] مقایسه کرد که در آن قوسهای نوکتیز گوشهسازی سهکنج به طور منطقی از بخش بسیار مفصل تحتانی گنبد دنبال میشوند. تمام تنش داخلی بر روی سطح عمودی است، نه افقی. این امر تا حد کمتری در مورد بسیاری از مساجد گنبددار سلجوقی در مرکز ایران صدق میکند، در حالی که پیش از این، گرایش مخالف را میتوان در مساجد شمال غرب تشخیص داد.
بررسی دقیق نحوه برخورد و قرار دادن نقشونگارها[13]ی تزیینی و همچنین مطالعهی خود نقشونگارها نشان میدهد که سبک معماری منحصر به فردی در اواخر دورهی سلجوقی در شمال غرب ایران گسترش یافته است. مسجد جامع سجاس در [جایی] بسیار دور از شهر قزوین قرار دارد اما هنوز هم میتوان ادعا کرد که متعلق به «مکتب قزوین» است، اما مساجد مرند و ارومیه نیز ارتباط نزدیکی با آن دارند. مهمترین خصوصیتی که این مکتب را از مکاتب همدورهی مرکز جبال و خراسان متمایز میکند، تا آنجا که به تزئینات مربوط میشود، ارجحیت گچبری به آجر است. در میان مساجد این مکتب که تاریخ ساخت همه آنها را میتوان بین سالهای اول 1100 تا ۱۲۰۰ م. (قرن ششم ه.ق.) دانست، تنها یکی-[مسجد] مرند، شاهد شیفتگی به تزئینات آجری است که مشخصهی گنبدخانههای اصفهان، گلپایگان و برسیان است، همین امر در مورد فضاهای داخلی مصلی[14] پس از ۱۱۰۰ م. (حدود ۵۰۰ ه.ق) نیز صادق است. با این حال نمای بیرونی آنها اغلب الگوهای آجری تزئینی دارد.
هر یک از مساجد شمال غرب دستکم دو تکنیک از چهار تکنیک اصلی تزئین استفاده کردهاند: الگوی آجری نسبتا ساده که با اتصالات و درزگیری گچی غنی شده باشد. نواحی کوچکی از گچبری متراکم؛ کاشیکاری لعابدار؛ و قاببندی تزئینی و مقرنسهای گچبری شده با برجستگی زیاد، که به لحاظ استراتژیک در نقاطی دارای اهمیت ساختاری واقع شدهاند. این آرایه، بهرغم تمام غنای خود، در واقع قابل تقلیل به چند عنصر بسیار ساده است. تکرار آنها به تنهایی تاثیر چشمگیری میگذارد. تکنیک ترکیب آجر با گچبری شاید با موفقیت بیشتری نسبت به سایر تکنیکها اجرا شود و برتری آن هنوز هم مورد تاکید است زیرا به دلیل ماهیتی که دارد مساحتی به مراتب بیشتر از هر روش تزیینی دیگر را پوشش میدهد. این تکنیک در ساختمانهای بیشتری نسبت به هر یک از سه تکنیک دیگر یافت میشود. البته این موضوع به هیچوجه محدود به شمال غرب ایران نیست، هرچند در آن منطقه است که به بیشترین میزان محبوبیت و شاید مهارت خود رسیده است. از آن رسم خاص ظریف در حیدریه (تصاویر ۴، الف و ب) استفاده شده است. این تکنیک شامل پوشاندن سطح آجری طرحدار یک دیوار با پوستهی نازکی از گچ بود که سپس بخشی از آن کندهکاری شده بود. زبره گچ هرگز آنقدر ضخیم نبود که شکل آجرهای زیرین آن را تغییر دهد. بدین ترتیب تعادلی میان تزئینات آجر و گچ بری برقرار شد (تصاویر ۴، پ و ت) این تعادل در دورهی مغول از بین رفت، زمانی که پوششهای فراوان گچی به طور ضخیم بر روی سطح دیوار (که معمولا ساده بود) اجرا میشد و سپس با آجرکاری و اتصالاتی که هیچ نسبتی با سطح زیر آن نداشتند، تراشیده میشد. بدین ترتیب کل تکنیک ساده و فرومایه شد.
تکنیک دوم، یعنی تراشیدن نواحی کوچک با گچبریهای متراکم برش خورده، که معمولا در الگوهای گلدار قرار میگیرد، معمولا به نواحیای محدود میشود که کوچکتر از آن هستند که تزئینات پیوسته در مقیاس بزرگ داشته باشند و در عینحال به اندازهای بزرگ هستند که از نوعی تزیین بهرهمند شوند. این تزئینات اساسا در حاشیههای باریک در کنار کتیبهها، در دهانه تاقها و در لبههای گنبدهای با نقوش هندسی یافت میشود. هر سه کاربرد از این تکنیک در قروه و سجاس استفاده شده است. (تصاویر ۳، پ و ت).
تکنیک سوم که همان کاشیکاری لعابدار است، در داخل دو گنبدخانهی قزوین و به صورت بیرونی در راسته مسجد جامع ارومیه انجام شده است. این به شیوههای مختلف در سه مقبرهی سلجوقی در مراغه و شاید مهمتر از همه در آرامگاههای پس از آن در نخجوان مورد بهرهبرداری قرار گرفته است. کاشیکاری لعابدار احتمالا در همان اوایل در برج دوم خرقان به تاریخ ۴۸۵ه.ق. / ۱۰۹۳م.[29] در این منطقه مورد استفاده قرار گرفته است. هنگامی که این نمونهها در زمینه گسترش اولیه کاشیکاری لعابدار که ویلبر[30] شرح داد، قرار گیرند، مشخص خواهد شد که در این زمینه پیشگامی با شمال غرب ایران است.
آخرین مورد از این چهار تکنیک، یعنی قراردادن مقرنسهای گچبری در نقاط مهم ساختاری در خارج از شمال غرب ایران بسیار نادر است. بنابراین پیدایش مکررش در آن منطقه نشانهای از سبک محلی را تشکیل میدهد. این مقرنسها اغلب در نوک تاقها، مانند قروه (شکل ۲) و تاکستان یافت میشوند، اما در میان تویزههای یک گنبد تزیینشده همچنان که در قروه و سجاس، و در داخل یک گوشهپوش، مانند آنچه در حیدریه (تصویر ۴، ب) است، دیده میشود. چنین مقرنسهایی در بیشتر موارد نمونههای برجستهای از یک ویژگی تزیینی هستند که در زمینهی معماری گستردهتری مورد استفاده قرار میگیرند.[31]
شکل 2. مسجد جامع، قروه: از گچبریهای مقرنسکاری شده در محوطه تاق نماها استفاده شده است. ۳۱
علامت سبکی دیگری، در جای مقرنسهای کمعمق، نیز یافت میشود – به عنوان مثال در حیدریه، سجاس و تاکستان[32] – اما تاکنون نمونههای کافی برای شناسایی ویژگی قابل اتکای این ویژگی، به عنوان نشانهای از سبک قزوین وجود ندارد. این ]نمونه[ فهرست مهمترین تکنیکهای تزئینی مورد استفاده در مساجد شمال غرب ایران را تکمیل میکند.
پس به طور خلاصه، میتوان نتیجه گرفت که شباهتهای سبکی بین گنبدخانههای قروه، سجاس، تاکستان و گنبدخانهی قزوین به اندازه کافی محکم هستند تا سبک محلی مشخصی از تزئینات متمایز شود. هنوز نام هنرمندی در هیچ یک از این ساختمانها کشف نشده است، بنابراین نمیتوان این فرضیه جذاب که یک نفر روی چند مورد از آنها کار کرده است را به اثبات رساند. یکی از ویژگیهایی که همهی آنها با هم مشترک هستند تمرکز بر تزئینات به جای فرم معماری است. این قضاوتی مطلق نیست، زیرا هر سه ساختمان فرمهای قوی و به خوبی مشخصی را نشان میدهند که بهطور جسورانهای در تضاد هستند و میتوانند از نظر خط و حجم حرف خودشان را بزند. اما اگر آنها را با گنبدخانههای منطقهی اصفهان مقایسه کنیم، متوجه میشویم که سازندهی نمونهی شمال غرب علاقهای به پالایش و آزمایش فرمهای معماری ایجاد شده نداشت؛ بلکه ترجیح میداد آنها را تزیین کند. در اینجا میتوان روندی را مشاهده کرد که در نهایت منجر به معماری صفوی و پیروزی تزیینات بر فرم شد.
نزدیک به چهل سال پیش آندره گدار[15] با طرح این نظریه که گنبدخانهای منفرد و تنها در یک حیاط، شکل رایج مسجد در ایران قرون میانی است و از آتشکده، به ویژه چهارتاقی ساسانیان مشتق شده، بحث مشهوری را آغاز کرد.[33] او توسعهی آنچه را که «مساجد کوشکی» نامیده میشوند در دورهی سلجوقیان قرار داد. نظریهی او که بر پایه شواهدی مبنی بر وجود پنج گنبدخانه بنا شده بود، بسیار زود توسط سواژه[16] به چالش کشیده شد، کسیکه در تحلیلی دقیق ادعای آنها مبنی بر وجود مساجد کوشکی را رد کرد و استدلال کرد که برخی از آنها مدرسه بودند در حالی که برخی دیگر گنبدخانهی محرابداری را به ساختمانهای از پیش موجود اضافه کردهاند.[34] به نظر میرسد که استدلالهای متقابل گدار از توجه گسترده به دور ماند.[35] نظریهی او در حال حاضر نه رد شده[36] و نه در سطح جهانی پذیرفته شده است، اما مقالهی سواژه همچنان دستورالعمل اصلی علیه آن است. مرجعیت سواژه به عنوان یک محقق قطعا به اقبال عمومی و شاید نسبتا غیرانتقادی استدلالهای او کمک کرده است. اینجا جای بررسی مجدد ادله با جزئیات لازم نیست، اما – برای اینکه تنها یک نکته را در مورد او در نظر بگیریم، نظریهی او مبنی بر اینکه برخی از کوشکها در اصل مدرسه بودهاند- یقینا باور این مسأله دشوار است که مساجد جامع کنونی قزوین و اردستان به عنوان مدرس ساخته شوند، بهخصوص آنکه از دیرباز مساجد سنتی جمعهی این شهرها بودهاند. نبود دیگر مساجد جمعه در این شهرها با توجه به چنین مدرسههای بسیار بزرگ و باشکوهی دو چندان عجیب خواهد بود. علاوه بر این، شکل کوشکی به خودی خود ارتباط آشکاری با کارکردهای یک مدرسه ندارد، در حالی که استفاده از آن در اماکن مقدس پیش از اسلام در ایران آن را به انتخابی آشکار برای مساجد اولیه آن کشور تبدیل میکرد. حتی ممکن است- هرچند کمتر محتمل است- که توسعه موازی مقابر گنبدخانهای مستقل عاملی در افزایش محبوبیت شکل مشابهی برای مساجد باشد. از آنجا که این مقبره و بناهای یادبود مربوط به آن، از اوایل دوران اسلامی به بعد،[37] میتوانستند در راستای کارکردهای مذهبی باشند،[38] مفهوم گنبدخانهی مستقل برای عبادت اسلامی، به شکل معماری مستقل از سنت آتشکدههای ساسانیان ارائه شد. البته این ایده که یک فرم معماری واحد باید کاربردهای متنوعی داشته باشد، در معماری ایران وجود دارد. به سادگی میتوان به ایوان اشاره کرد که جدا از کارکرد خود به عنوان درگاه یا راهروی ورودی، یا به عنوان محلی برای نماز و تدریس، محتمل است در ساختمانهای مختلف دارای تداعی نمادین یا فخرآمیز[17] نیز باشد.
بنابراین، فارغ از این واقعیت که شکل کوشکی برای استفاده به عنوان یک مدرسه مناسب نیست، این استدلال که یک ساختمان معین باید از ابتدا به عنوان یک مسجد یا به عنوان یک مدرسه در نظر گرفته شده باشد، نسبتا جزمی به نظر میرسد و دوگانگی اشتباهی را بر شواهد تحمیل میکند. از قرون اولیه اسلام، مسجد -چنانچه معروف است- اهداف بسیار متنوعی را دنبال میکرد.[39] در ایران قرن دوازدهم (ششم هجری) نیز این احتمال وجود دارد که مساجد موسوم به «کوشکی» به نوبهی خود کارکردهای متعددی داشته باشند. اصطلاح «مسجد–مدرسه» که ون برخم[18] و برخی دیگر برای بناهای قرون میانی در سوریه و مصر از آن استفاده میکردند، شاید در نگاه اول عجیب و حتی متناقض به نظر برسد، اما این مفهوم توضیح مفیدی برای مساجد کوشکی ایران به صورت بسیط در دورهی پس از سلجوقی ارائه میدهد. این فرم با فرم به اصطلاح «مسجد-مدرسه» سوریه و مصر متفاوت است، اما برای کارکردهای ترکیبی مسجد و مدرسه مناسب است.[40]
باید از بحث پیشین روشن شود که دستکم برخی از استدلالهای سواژه علیه نظریهی مسجد کوشکی قابل تردید است. اما نظریهها میآیند و میروند و اگر شواهد جدیدی در دسترس نبود، بازکردن این مناقشهی قدیمی فایدهی چندانی نداشت. بسیار مهم است که تعداد اسناد منتشر شدهی ساختمانهایی که استحقاق مساجد کوشکی یودن دارند از سال ۱۹۳۶م. (1315 ه.ش) بسیار افزایش یافته است. در واقع، مجموع بناهایی که در اصل پنج بنا بودهاند، اکنون در حدود بیست بنا از دورهی سلجوقی یا پیش از آن است که عمدتا به مدد پژوهشهای خود گدار[41] و سیرو[42] بهدست آمده است. این حجم از شواهد جدید به طور قاطع تصویر را تغییر میدهد. اگر کوشکها واقعا نوعی مسجد غیرکاربردی[19] بودند، عجیب است که بسیاری از آنها ساخته میشدند و تعداد زیاد آنها توضیحشان را دشوار میکند. بازگویی استدلالهای سواژه درباره ساختمانهایی که نمیشناخت و بنابراین در مواردی به این نتیجه میرسید که این کوشکها در حقیقت با سازههای آجری و خشتی احاطه شده بودند که بعدها ناپدید شدهاست، یا اینکه آنها در اصل مدرسه بودهاند و نه مسجد، بسیار ناراضی کننده است.[43] این استدلال اخیر به ویژه در مورد مساجد روستایی نامعتبر است. در عینحال باید اذعان کرد که همه این ساختمانها که برخی از آنها به تازگی کشف شدهاند، به یک اندازه مورد تجزیه و تحلیل دقیق قرار نگرفتهاند و تاریخهای پیشنهادی برای آنها را نمیتوان همواره به عنوان تاریخهای قطعی در نظر گرفت. مهمتر از همه، عدم حفاری در سایتهای کلیدی، ارائه تاریخ اولیه آن مکانها را بسیار مشکل ساز میکند. با اینحال، تصویر کلی که پدیدار میشود این است که در حدود بیست مسجد ایرانی وجود دارد که ظاهرا قدیمیترین بخش یا حتی تنها بخش باقی مانده ]آنها[، گتبدخانهای دارای محراب است.[44] در حال حاضر پیشنهاد میکنم در مورد ادعای دو ساختمان در شمال غرب ایران یعنی مساجد جمعهی قروه و سجاس[45] بحث شود تا در این دسته قرار گیرند. اولین سوالی که مطرح میشود، مربوط به تاریخ ]آنها[ است. در مورد برخی از بناهایی که مستحق عنوان مساجد کوشکی هستند، بررسی تاریخگذاری در قالب کتیبهشناسی و تزیینات معماری کم بوده است. اما هم سجاس و هم بخش فوقانی گنبد قروه را میتوان براساس هر دو شکل کتیبهشناسی و تزئینات با اطمینان قرن دوازدهم (ششم هجری) تاریخگذاری کرد و شواهد کتیبهنگاری برای تاریخگذاری بخش تحتانی یا گنبدخانهی قروه حتی پیش از آن وجود دارد. این واقعیت که قدمت هر دو مسجد به اواخر دورهای میرسد که طرح مسجد ایرانی در حال شکلگیری بود، به این معنی است که شواهدی که آنها در مناقشهی مسجد کوشکی ارائه میدهند، بسیار ارزشمند است.
متاسفانه این شواهد قطعی نیستند. در دیوارهی شمالی هر دو مسجد آثاری از سازههای دیگر به چشم میخورد که در هیچ یک از آنها بیش از یک چشمهی تاق باقی نمانده است، اینها هنوز نمیتوانند تاریخگذاری شوند. این احتمال وجود دارد که آنها بقایای درگاههای ورودی باشند. آنها حتی میتوانستند بدون آسیب رساندن به کارکرد محراب گنبدی به عنوان مکان اصلی و نه تنها عبادتگاه، باشند. مسجد نخجوان نیز همین ویژگی را داشت. شاید گنبدخانهها نیز دارای ساختمانهای آجری خشتی بودهاند که در این صورت احتمالا اهمیت کمی داشتند و در بیش از یک طرف به آنها متصل بودهاند. اگر اینها جنس و کیفیت پایینتری داشتند، هیچچیز تعجببرانگیزی در ناپدید شدن آنها نبود.
علت محدودبودن به ساختمانهای کوچکی در مجاورت [آنها] به راحتی توضیح داده میشود. بر خلاف بیشتر مساجد گنبددار سلجوقی، قروه و سجاس در وضعیت کنونی خود با حیاط و ایوانهای عمیق در ارتباط نیستند. احتمالا، اگر چنین اضافاتی در اتاق گنبدی مجزایی ساخته شده یود و با نیازهای درخور بر آنها تحمیل شده باشد، آنها را، به دلیل آنکه تقریبا به اندازه گنبدخانهی دارای محراب، جزء جداییناپذیری از مسجد بودند، به خوبی تعمیر میکردند. این دقیقا همان چیزی است که در مساجد سلجوقی از الگوی چهارایوانی میتوان یافت: اصفهان، اردستان، گلپایگان و مانند آن. در قروه سازههای مجاور گنبدخانه از کیفیت بسیار پایینی برخوردار هستند و بعید به نظر میرسد که قدمت زیادی داشته باشند. آنها را بهراحتی میتوان با این واقعیت توجیه کرد که گنبدخانه دیگر برای عبادت استفاده نمیشود. در واقع روستاییان آن را ناامن میدانند. در سجاس، خانههای جدید در سه طرف از چهار طرف مسجد قرار دارند. [در این مورد نیز] دیگر گنبدخانه برای عبادت مورد استفاده قرار نمیگیرد و باری شکافهای قابل ملاحظهای را در یکپارچگی توضیح کافی برای این بیتوجهی ایجاد میکند.
ملاحظات ذکر شده در بالا پیشنهاد میدهد که به احتمال قوی هر دو [مسجد] قروه و سجاس در اصل گنبدخانههای مجزا بودهاند و چیزی بیشتر از ساختارهای جانبی بسیار جزئی نداشتند. در هر صورت مسجد سجاس به عنوان یکی از معدود به اصطلاح «مساجد کوشکی» از اهمیت ویژهای برخوردار است که هیچ یک از الحاقات بعدی باقی نمانده و در کنار قروه یکی از بهترین نمونههای مسجد کوشکی را ارائه میدهد.
این مقاله بار دیگر، اما با شواهد جدید، نشان داده است که گنبدخانهی باشکوه و از نظر معمارانه مرتبط با منطقه اصفهان، به هیچ وجه تنها نوع مسجد گنبدی سلجوقی نیست. مساجد گنبددار شمال غرب ایران به دستهای کاملا مجزا تعلق دارند. آنها را میتوان تقریبا به دو گروه تقسیم کرد: یک نسخه ساده شده و حجیمتر از نوع گنبد مرکزی جبال (نمونههایی از آنها گنبدخانههای قزوین و جامع ارومیه است)، و گنبدخانهای بلند و نسبتا باریک با یک ناحیهی برجسته انتقال، یک گنبد نیم کروی، و شاید یک درگاه کم عمق در سمت شمال. نمونههایی از این نوع دوم قروه و سجاس است؛ مسجد جامع مرند نیز ممکن است در اصل به این گروه تعلق داشته باشد. نوع دیگری از مسجد دست کم در سه نقطه در خراسان شرقی یافت شود، اما این نوع مسجد از نظر شکل و فرم بیشتر عریض و کوتاه است و منطقه انتقال ناچیزی دارد.
این گنبدخانههای کوچکتر در شمال غرب و شمال شرق ایران را میتوان به سادگی برداشت روستایی مسجد سلطنتی یا شهری دانست؛[46] آنها برداشتی کلی از معماری سلجوقی دارند که در مرتبهی دوم است اما درجه دو نیست. به نظر میرسد که آنها هیچ یک از دلالتهای شاهانهی گنبد را منعکس نمیکنند و بنابراین احتمالا نباید به دربار مربوط باشند. همچنین نیازی به یک حامی ثروتمند نداشتند، زیرا اندازهی کوچک آنها باعث میشد تزئینشان نسبت به مساجد بزرگ با دشواری و هزینهی کمتری انجام شود.[47]
معماری نسبتا متعارف قروه و سجاس، به همراه گنبدخانهی سادهتر در خراسان شرقی، نشان میدهد که این نوع مسجد ممکن است نشاندهندهی سبکی ملی بوده باشد نه یک سبک محلی. عناصر معماری این مساجد، هر چند به صورت تلفیقی قدرتمند و هماهنگ هستند، اما در واقع پیچیدگی زیادی ندارند. بنابراین فرد وسوسه میشود که به یک طرحوارهی ابتدایی، یا حتی نقشهای اولیه با جزئیات فکر کند که برای استفادهی عمومی تکاملی سنجیده یافته است. البته صنعتگران ایرانی معمولا نیازی به تغییر دستورعمل موفقی که پرورده بودند نمیدیدند. این امر میتواند به دلیل گستردگی جغرافیایی این گنبدخانهها و این واقعیت که ساخت آنها چند قرن بهطول میانجامید باشد. شاید این مدل توسط معماران مهاجر گسترش یافته باشد و صنعتگران محلی مختار بودند تا ساختمان اصلی را آنطور که مناسب میدیدند تزئین کنند. به هر حال، ویژگی برجستهی مساجد شمال غرب ایران در تزئینات آنها نهفته است که همواره متنوع و با کیفیت و گاه نفیس است.
تصویر ۱، الف: مسجد جامع، قروه: بیرون آن.
تصویر ۱، ب: مسجد جامع، سجاس، بیرون آن.
تصویر ۱، پ: مسجد جامع، ارومیه. بیرون آن
تصویر ۲، الف: مسجد جامع، ارومیه. داخل آن، نمایش منطقه انتقال
تصویر ۲، ب: مسجد جامع، مرند، فضای داخلی، منطقهی انتقال.
تصویر۳، الف: مسجد جامع، زواره: گوشهسازی. (عکس از J. W. Allan)
تصویر ۳، ب: مسجد جامع، مرند: گوشهسازی.
تصویر ۳، پ: مسجد جامع، قروه: گوشهسازی.
تصویر ۳، ت: مسجد جامع، سجاس: گوشهسازی.
تصویر ۴، الف: مسجد حیدریه، قزوین، تاقنمای داخل گنبدخانه.
تصویر ۴، ب: مسجد حیدریه، قزوین، تزیینات سهکنج.
تصویر ۴، پ: مسجد جامع، سجاس: چفت و گیر.
تصویر ۴، ت: مسجد جامع، قروه: بافت آجر و زبره در ناحیهی گوشهسازی.
پینوشتها:
[1] Saljūq Dome Chambers in North-West Iran, Source: Iran, Vol. 14 (1976), pp. 93-102 Published by: British Institute of Persian Studies
[2] Robert Hillenbrand
[3] [3] شرودر، اریک. «دورهی سلجوقی»، ترجمه باقر آیتاللهزاده شیرازی، در پوپ، آرتر آپم، سیری در هنر ایران، زیر نطر سیروس پرهام، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۸۷.
[4] “The Historic Significance of Stucco Decoration in Persian Architecture” in: The Art Bulletin, Vol. 16, No. 4 (Dec., 1934), pp. 321-332
[5] the mosque of Sidih and the Zavan mausoleum, significant monuments which his drawings alone have rescued from oblivion. In: Hillenbrand, Robert. Eric Schroeder: maverick polymath, Journal of Art Historiography, 2023.
[6] typical
[7] kiosque
[8] arcaded courtyard
[9] qibla chamber
[10] theme
[11] sub-squinches
[12] Rosintal
[13] motifs
[14] mausolea
[15] Andre Godard
[16] Sauvaget
[17] honorific
[18] van Berchem
[19] impractical
[1] به عنوان مثال مسجدهای جمعه بروجرد، قم و سمنان. برای بروجرد، کتیبهای به تازگی کشف شده است که تاریخ سلجوقیان را در گنبدخانه نشان میدهد. نگاه کنید به: M. Siroux, ” La mosqu6e djum’a de Bouroudjird “, Bulletin de l’Institutfranfaisd ‘archeologieor ientaleX LVI (1946), pp. 239-58. .برای قم به A. Godard, ” Les anciennes mosqu6es de l’Iran “, Arts asiatiques III (1956), p. 63. قبله ایوان در گذشته دارای کتیبه کوفی با تاریخ 528ه.ق./ 4-1133م. بوده است، اما این کتیبه در جریان مرمت اخیر (بنا به گفته آقای م. ت. مصطفی) حذف شده است. برای سمنان، طرح منتشر شده توسط گدار در کتاب «هنر ایران» را ببینید. The Art ofIran, tr. M. Heron, ed. J. M. Rogers (London, 1965), p. 296, fig. 213. گدار در مورد تاریخچة پیچیدة این ساختار بحث نمیکند. گنبدخانة مسجد احتمالا سلجوقی است، درحالی که [گمان] تاریخی پیش از سلجوقی، برای بخشی از تاقهای کنار حیاط قابل دفاع بود.
[2] 2. برای این استدلال که مسجد جمعه کنونی اردستان و قزوین در اصل مدرسه بوده¬اند، نگاه کنید به: J. Sauvaget, ” Observations sur quelques mosquees seldjoukides “, Annales de l’Institut d’Etudes orientales, Universite d’Alger IV (1938), pp. 16-18.
[3] نیاز به چنین کارهای باستانشناسی با حجم اطلاعات تولید شده با کاوشهایی که در سیراف انجام شده و به ویژه کاوشهای درحال پیشرفت در اصفهان، مورد تاکید قرار گرفته است.
[4] بنگرید به: The geographical part of the Nuzhat-al-Qulfib composed by Hamd- Allah Mustawfi of Qazwin in 740 (1340), tr. G. le Strange (London, I919), p. 175-
[5] برای این عمل نگاه کنید به: see A. U. Pope in A Survey of Persian Art from Prehistoric Times to the Present ed. A. U. Pope and P. Ackerman (London and New York, 1939), P- 914. یک هسته پیشااسلامی برای برخی مساجد پیشنهاد شده است، اما فقط در مورد مسجد جامع کوچک ایزدخواست/ یزدخواست شواهد تقریباً قطعی است (M. Siroux, ” La mosque djum’a de Jezd-i-Khast “, BIFAO XLIV (1947), pp. 105-10, 116-17).
[6] M. B. Smith, ” Material for a corpus of Early Iranian Islamic Architecture. II. Manar and Masdjid, Barsign (Isfahan) “, Ars Islamica IV (1937), PP. 1-40.
[7] A. Godard, ” Ardistan et Zaware “, Athar-e Iran 1/2 (1936), pp. 296-305.
[8] . M. B. Smith, ” Material for a Corpus of Early Iranian Islamic Architecture. III. Two dated Seljuk Monuments at Sin (Isfahan) “, AI VI (I939), pp. 1-40
[9] A. Godard, ” Khoaisan “, Ae I IV/i (1949), PP. 113-25.
[10] M. B. Smith, ” Material for a Corpus of Early Iranian Islamic Architecture. I. Masdjid-i-Djum’a, Demavend “, AI II (1935), PP. 153-71.
[11] مورد بحث توسط: A. Godard in ” Natanz “, AeI I/I (1936), pp. 81-2؛ برای مثالهای بیشتر رجوع کنید به: see 0. Watson, ” The Masjid-i ‘Ali, Quhrud: an architectural and epigraphic survey “, Iran XIII (1975), pp. 60-2, figs. 1-3 and pls. VIIb and VIIIc.
[12] D. B. Stronach and T. Cuyler Young, Jr., ” Three Seljuq Tomb Towers “, Iran IV (1966), pp. 1-2o.
[13] 13. W. Kleiss, ” Bericht uber Erkundungsfahrten in Iran im Jahre 1970″ , Archaeologische Mitteilungen aus Iran N.F.4 (1971), pp. 98-9, figs. 50-1 and pl. 18/3-4.
[14] همان، “Bericht iiber Erkundungsfahrten in Iran im Jahre 1971 “, AMI N.F.5 (1972), pp. 173-4, fig. 46 and pl. 48/1-3. دامنه بلندپروازانه برنامه اکتشاف انجام شده توسط دکتر. کلایس و تیمش از مؤسسه باستانشناسی آلمان در تهران، و دقت در اجرای این برنامه، این امید را ایجاد میکند که پس از مدت بسیاری، ساختمانهای سلجوقی بیشتری در این منطقه کشف شود. دکتر. پ. ورجاوند همچنین در کتاب سرزمین قزوین (تهران، 1349/1971) بناهای قرون میانی متعدد و ناآشنایی در ناحیة قزوین را منتشر کرده است.
[15] همان، ” Bericht ….. 1970 “, pp. 99-100, fig. 52; R. Hillen-brand, ” Saljfiq monuments in Iran: II. The ‘Pir’ mausoleum at Tgkistdn “, Iran X (1972), PP. 45-55.
[16] Kleiss, ” Bericht ….. 1970 “, pp. 100-3, figs. 53-4; R. Hillenbrand, ” Saljafq monuments in Iran: I “, Oriental Art N.S. XVIII (1972), pp. 64-77.
[17] W. Kleiss, “Bericht uber Erkundungsfahrten in Iran im Jahre 1972 “, AMI N.F.6 (1973), PP- 51-4, figs. 54-5 and pl. 11 /1-4.
[18] حیدریه در اینجا به عنوان مسجد در نظر گرفته شده است، اما بحث در مورد کارکرد آن هنوز حل نشده است. برای جدیدترین بحث بنگرید به: J. M. Rogers, in B. Spuler and J. Sourdel-Thomine, Die Kunst des Islam (Berlin, 1973), pp. 302-3.
[19] M. Siroux, ” La Mosquee Djoumeh de Marand “, AA III (1956), pp. 89-97.
[20] بنگرید به: A. U. Pope in Survey, pp. 1048-9 and fig. 377, with references to earlier literature.
[21] J. Dieulafoy, La Tour du Monde. La Perse, la Chaldie et la Susiane (Paris, 1887), p. 25.
[22] تفاوت در نماهای پایینتر، که البته ارتباط نزدیکی با طرح نقشههای همکف دارند، به زودی مورد تامل قرار خواهند گرفت.
[23] D. N. Wilber, The Architecture of Islamic Iran. The Il Khanid Period (Princeton, 1955), p. 185 and pl. 204.
[24] E. Schroeder in Survey, p. 1001 and fig. 349.
[25] Survey, pl. 274.
[26] J. Rosintal, Le Reseau (Paris, 1937), p. I8. برای پاسخ به این پرسش ها و سوالات مرتبط با آنها بنگرید به D. Jones and G. Michell, ” Squinches and Pendentives: Problems and Defini-tions ” in Art and Archaeology ResearchP apersI (1972), PP. 9-25.
[27] نزدیکترین ناحیة همراستا با اصفهان، مسجد جامع گلپایگان است، جایی که گوشهسازی سهکنج که در یک تاق نوک تیز، شامل تعدادی مقرنس در صفحاتی رو به عقب نشسته قرار دارند. پس نقوش سهکنج اهمیت خود را از دست میدهند. همین اثر در مرند با ابزارهای مختلفی برپا شده است.
[28] Survey, fig. 348.
[29] برای استدلالهای تاییدکننده از این دیدگاه بنگرید به:For the arguments supporting this view see R. Hillenbrand, The Tomb Towers of Iran to 1550 (unpublished D.Phil. thesis, Oxford I974), Vol. II, pp. 45-6.
[30] D. N. Wilber, ” The development of mosaic faience in Islamic architecture in Iran “, AI VI/I (i939), pp. 16-47.
[31] من از آقای جان برجر برای اجرای ترسیمهای بازنشر شده در شکل۲ بسیار سپاسگزارم.
[32] بازسازی وضعیت اصلی امامزاده زید عقیل در حسنآباد نشان میدهد که این بنا دارای گونهای از مقرنس یافت شده در تاکستان بوده است (” Bericht ….. 1971 “, fig. 46)..
[33] A. Godard, “ Les anciennes mosqubes de 1’Iran “, AeI I/i (1936), pp. 187-210.
[34] 33. Sauvaget, op. cit. pp. 81-I20.
[35] Godard, “ Les anciennes mosqu6es de l’Iran, “ AA III (1956), pp. 48-63, 83-8. نظر نهایی او در مورد این مسئله در کتاب او «هنر ایران» مطرح شده است. صفحات 279-292.
[36] ا. گرابار آن را به طور ضمنی تایید کرده است در: “ The Visual Arts “, Cambridge Historyo f Iran. Vol. V. The Saljuq and Mongol Periods (Cambridge, 1968), pp. 632-4.
[37] همان، “ The earliest Islamic commemorative structures, notes and documents “, Ars Orientalis VI (1966), 1-4
[38] Hillenbrand, Tomb Towers, Ch. IV and V.
[39] بنگرید به: J. Pedersen, art. “ Masdjid “ in EI’.
[40] بنگرید به: R. Ettinghausen, “Some comments on medieval Iranian Art (a propos the publication of the Cambridge History of Iran) “, Artibus Asiae XXXI/4 (1969), pp. 280-3.
[41] فهرستی در صفحة ۸۸ مقاله شمارة ۳۴ فوق ذکر شده است.
[42] مساجد کوشکی فهرست نشده¬ توسط گدار در دو اثر سیرو منتشر شدهاند: “Kouh-Payeh, La Mosqu6e Djum’a et Quelques Monuments du Bourg et de ses Environs “, Annales IslamologiquesV I (1966), pp. I37-170; and Anciennes V oies et MonumentsR outiersd e la R’gion d’Ispahan, Mimoiresp ublie’es par les Membresd e l’InstitutF ranfais d’Archdologie OrientaleL XXXII (1970).
[43] در تمام این موارد باید فرض بر این گذاشت که کارکرد مدرسه متعاقبا جای خود را به کارکرد مسجد داده است. علاوه بر این، قبل از اینکه شهر مسجد جمعه داشته باشد، ساختن مسجد جامعی باشکوه، کمی عجیب به نظر میرسد؛ و حتی اگر شهر از قبل مسجد جامع داشته باشد که بعدها غیرقابل استفاده شده، نمیتوان انتظار داشت که این مدرسه در آینده به مسجد جمعه تبدیل شود. دیگر بار، این واقعیت که بسیاری از مساجد کوشکی، مساجد جمعه فعلی شهرها یا روستاهای خود هستند، استدلال میکند که آنها از ابتدا به قصد انجام این کارکرد بودهاند.
[44] باز هم، بسیار مهم است که اغلب عنصر کوشک است که به عنوان نخستین عنصر مسجد باقیمانده است. مفهوم همافزودگی ناگزیر دالی بر این است که این عنصر، خود، مسجد اصلی بوده است.
[45] انتشار کامل این مسجد در دست چاپ است و در جلد 10 ” Kunst des Orients” منتشر خواهد شد. شواهد اظهارات زیر در مورد مسجد قروه را میتوان در مقاله من که در شمارة ۱۶ بالا ذکر شد، یافت.
[46] با وجود این، تا همین اواخر، قروه در مسیر جاده ترانزیتی تبریز-تهران قرار داشت و به همین دلیل نمیتوان آن را محلی دورافتاده دانست.
[47] همین اندازه کوچک بار دیگر صحت استدلالهای سواژه علیه نظریه مسجد کوشکی را نشان میدهد، زیرا او ادعا میکند که چنین مساجدی برای نگهداری جمعیت بزرگسال یک شهر در طول نماز جمعه که همه باید در آن شرکت کنند بسیار کوچک هستند. اگر واقعاً در عمل چنین بود، میتوان انتظار داشت که شهرهای بزرگتر دارای چندین مسجد جمعه باشند. اما این مورد بسیار نادر است.
-
27 آذر 1403