چرا در پژوهشهای معماری و شهرسازی ما، اینقدر آسان با استناد به یک شاهد یا یک متن، این همه احکام کلی به وجود میآید؟
* چند مسجد جامع چهارایوانی در اصفهان و نواحی اطرافش: «مساجد ایران چهارایوانی است»
* تعاریف مقدسی یا اصطخری از اجزای شهر: «شهرهای ایرانی از کهندژ، شارستان و ربض تشکیل میشدهاند»
* سفرنامۀ ناصرخسرو: «بازار اصفهان در طول تاریخ ایران اهمیت اقتصادی بسزایی داشته است»
* متنی دربارۀ شهر ری یا نیشابور: «نظام محلهای در ایران مبتنی بر رقابت و عداوت بینامحلهای بوده است»
* کتیبهای با مضامین عرفانی در مسجد: «خشتها در مساجد حرف میزنند! گنبد کثرت در وحدت است و وحدت در کثرت و…!»
و…
شاید نباید بر این احکام ناقص و کلی زیاد هم خرده گرفت. طفل انسان هم راحت حکم کلی میدهد؛ یک بار با ریش و پشم سفید او را اذیت کنید تا برای چند روز از هر چیز سفیدی بترسد. این از بلاهت طفل نیست، سیر ناگزیر رشد اوست. خیال هم نکنید انسان بالغ و اندیشمند کمتر حکم کلی میدهد؛ بدون تعمیم و صدور احکام کلی، محکوم به بنبستیم! «الکترونها بار منفی دارند» گزارهای کلی است، ولی فعلاً گزارۀ بهتری برای جایگزینیاش وجود ندارد (؟!). ولی مشکل ما با بعضی از احکام کلی، مثالهایی است که به راحتی نقضشان میکند! مساجد شبستانی در سراسر ایران به وفور و بسیار بیشتر از مساجد چهارایوانی یافت میشوند. متون بسیار زیاد و متناقضی دربارۀ نظام محلاتی در کشور داریم، اصفهان به روایت ابنبطوطه شهری نیمهویران است! نه هر مسجدی گنبد دارد و نه هر گنبدی بر روی بنایی محترم ساخته شده، و نه ساختار همۀ شهرهای ایران در همۀ اعصار به سادگی نظام «کهندژ-شارستان-ربض» است. پس آن احکام سست از کجا آمدهاند؟ و چرا آنها را بعضاً برای اولین بار از قلم محققان برجسته میخوانیم؟
۱. فرانسیس بیکن باری گفت: «حقیقت از اشتباه آسانتر به دست میآید تا از سردرگمی». کلانروایتی پر ایراد و پر از مثال نقض یا فرضیات مبهم، از فقدان کلانروایت بهتر میتواند باشد. تودۀ بیشکل اطلاعات خامی که دربارۀ معماری و شهرسازی در تاریخ ایران داریم، برای بررسی عمیقتر اول باید یک بار سرهمبندی شود تا بتوان روی آن بحث کرد. شاید ایراد بگیریم که این کلانروایات ناقص، ما را در مسیری چنان اشتباه انداخته است که تصحیح آنها خود وقت و انرژی مضاغف میبرد. شاید چنین باشد، ولی احتمالاً چارهای هم نیست. تاریخنگاری معماری و شهرسازی ما ظاهراً هنوز در دوران طفولیت خود است و احکام کلی اشتباه و خندهدار زیاد میبافد. ولی دقیقاً همین طفولیت به آن اجازۀ بحث و چالشسازی فراوان میدهد تا بتواند خودش را اصلاح کند. آنچه امثال پیرنیا، حبیبی، سلطانزاده و… انجام دادهاند، علیرغم همۀ کاستیهایشان، لازم بود: بدون وجود چنین کلانروایاتی از معماری و شهرسازیمان، ممکن بود هرگز به طرح مسأله نرسیم. این کلانروایات اگر هم پاردایمی قابلقبول ارائه نکرده باشند، قطعاً صورت مسأله را روشنتر ساختهاند. ما در تاریخ معماری و شهرسازیمان هنوز در مرحلۀ «پیشاپارادایم» به سر میبریم، ولی بههیچوجه در «پیشامسأله» نیستیم و این مدیون همین کلانروایان دست و پا شکسته است.
۲. پهنۀ ایران تنوع اقلیمی، قومی، فرهنگی، زبانی و… بسیار زیادی دارد. خیلی غیرعادی است اگر از چنین پهنۀ متنوعی انتظار داشته باشیم که در معماری و شهرسازی خود، یک الگوی واحد و مشترک به ما بدهد. احکامی همچون «مساجد ما چهارایوانیاند» و یا «شهر ایرانی از سه لایه تشکیل میشود» از همان ابتدا شکست خوردهاند: آیا اصلاً قرار است بتوان از چنین پهنۀ متکثری، تکجملهای ساده دربارۀ شهر یا مسجد دربیاوریم؟ شاید… ولی از کجا؟ اندیشۀ تولید گزارههایی مشترک درمورد معماری و شهرسازیمان شاید ریشه در اندیشههای مدرنمان برای برساختن یک ملت واحد دارد. البته شاید هم برخاسته از این واقعیت است که در بخش بزرگی از تاریخ سرزمینمان، بخشهای بزرگی از آنچه ایران میخوانیم تحت سیطرۀ یک حکومت واحد بوده است. علیرغم همۀ تکثرات ذیل همین حکومتها و یا خاستگاههای بسیار متفاوتشان از یکدیگر، این واقعیت که معمولاً حاکمیت مشترکی بر بخشهای بزرگی از سرزمین ما استیلا داشته است، بالقوه این توقع را ایجاد میکند که شاید بتوان مایۀ مشترکی بینشان یافت. گرچه تکثرات اقلیمی، قومی و فرهنگی بسیار قویتر از آن هستند که حاکمیت مشترک بتواند محتوای معماری همۀ آنها را یکسان کند، ولی نمیتوان تأثیر آن را ندیده گرفت. حاکمیت ترکان مسلمان بر آناتولی و یا حاکمیت گورکانیان بر هند، دو نمونه از تأثیر وسیع یک حاکمیت مشترک بر فرهنگ یک پهنه هستند.
۳. نمیتوان نیروهای اقلیمی و فرهنگی متکثر را که از پایین در شکلگیری تنوع معماری و شهرسازی این پهنه موثر بودهاند، ندیده گرفت و حتی احتمالاً باید بیشتر از هر عاملی به آنها توجه داشت، ولی از سوی دیگر نباید نیروهای حاکمیت واحدی که میتوانسته از بالا بر شکلگیری نوعی زبان مشترک بین پهنههای اقلیمی و فرهنگی متفاوت کارساز باشد را انکار کرد. سلیقۀ طبقات حاکمه، ارادۀ آنها به ترویجشان، در مقابل سلایق محلی اقوام و خردهفرهنگها و مقاومتشان، میتوانسته دیالوگی را شکل دهد که به نظرم ارزش مطالعۀ بیشتری دارد. اینکه صفویها به مساجد چهارایوانی علاقهمند باشند، شاید حاصل گزینش اصفهان به پایتختی باشد. ولی علاقۀ تیموریان و قاجارها به این نوع معماری را نمیتوان انکار کرد. شاید اکثر شهرهای خراسان و عراق عجم و شام و… ساختارهایی بسیار متفاوت داشتهاند. ولی اینکه جغرافینویسان قرن چهارم و پنجم ه.ق برای توصیف ساختار کلی شهرها از کهندژ، شارستان و ربض نام میبرند، چیزی قابلتوجه است: چرا روایت غالب به نفع این ساختار پیش رفت؟ شاید بخاطر سلیقۀ طبقات حاکمه باشد. دیالوگ بین حاکمیت از بالا و پهنۀ متکثر از پایین و تأثیرات آن بر تاریخ معماری ما، امری بسیار قابلتوجه است.
دانشآموخته دکتری معماری دانشگاه علم و صنعت
- 7 فروردین 1401
- 12 مرداد 1398
- 12 دی 1397