چه هنگام میگوییم چیزی معنا دارد؟ هنگامی که در یک رابطه دلالت، بهواسطۀ یک دال به یک مدلول برسیم؛ در واقع رسیدن به یک مفهوم جدید توسط یک روش آموختهشده. تلاش برای درک مفهومی که در لایههای زیرین قرار دارد. به بیان دیگر، معنا مفاهیمی است که فرستندهای قصد انتقال آنها را دارد. برای انتقال معنا، به یک بستر نیاز داریم. اهمیت این بستر تا حدی است که اگر فرستندههای معنا در بستر مربوط به خود نباشند، معنا به درستی و به صورت کامل منتقل نمیشود. در این بستر مشترک است که واحدهای اولیۀ معنا شکل میگیرد. این واحدها گسترش پیدا میکنند و تبدیل به واحدهای پیچیدهتر میشوند. باید توجه داشت که معنا در محیط ایزوله رشد پیدا نمیکند. پس به منظور پیچیدهتر شدن معنا نیاز به حضور افراد داریم. در معماری مدرن، قلمرو این افراد «جهان» است. پس حضور معنا در چنین قلمروی وسیعی در معماری مدرن چگونه است؟
همانطور که گفته شد، برای انتقال درست معنا از فرستنده به گیرنده، تنها وجود فرستنده و گیرنده کفایت نمیکند بلکه عنصر سومی به نام بستر مشترک نیاز است تا امکان این انتقال فراهم شود. این بستر مشترک حاوی نمادها و نشانههاییست که در یک جامعه رشد کردهاند و تبدیل به معانی کوچک همهفهمی شدهاند که برای همگان قابل قبول است. در واقع میتوان هر معنی را به مجموعه ای از معانی کوچکتر تقسیم کرد. این تقسیم تا بدانجا ادامه پیدا میکند که به واحدی قابل فهم تبدیل شود. این واحدهای کوچک معنی برای گروهی از مردم قابل درک است و به کمک این واحدها این گروه مردم توانایی خلق معانی جدید را دارند. و سپس توسط این واحدهای مشترک است که واحدهای معنایی پیچیدهتر و بزرگتر بهوجود خواهد آمد. بنابراین بستر یک معنا نقش مهمی در پرورش آن معنا و تبدیلش به واحدهای پیچیدهتر دارد. همچون گیاهی که در خاک ریشه میدواند و رشد میکند. این بستر توسط فرهنگ تقویت میشود. حتی میتوان تا آنجا پیش رفت که فرهنگ را همان بستر واحدهای معنایی در نظر گرفت. اگر فرهنگ را مفهومی در حال تغییر و دارای معنا در نظر گرفت.
این واحدهای كوچك معنا میتوانند در معماری نیز وجود داشته باشند. برای درک بهتر این واحدهای معنایی در معماری میتوان از یک تمثیل رایج در حوزه معماری استفاده کرد: «معماری لباس دوم انسان است». شاید اگر در اینجا به جای در نظر گرفتن معماری، از لباس استفاده کنیم، اهمیت این بستر بیشتر مشخص شود. لباس در یک بستر / فرهنگ مشخص، حامل نمادها و نشانههای فراوانی است و معانی بسیاری را انتقال می دهد. از جمله واضحترین پیامهایی که ممکن است یک لباس مخابره کند، گرم یا سرد بودن هوا است. و گرم یا سرد بودن هوا از اقلیم یک مکان گزارش میدهد. اگر به بستر [اقلیم] یک لباس توجه شود، به گرمی و سردی آن نیز حتما توجه خواهد شد. در سطوح پیچیدهتر معنا، یک لباس می تواند جایگاه یک فرد را مشخص کند، رنگ لباس نیز میتواند حاکی از مفاهیم خاصی باشد. طرز دوخت یک لباس و نوع مادۀ استفاده شده برای ساخت آن نیز پیامهای مشخصی را منتقل میکنند. و این چنین معماری نیز به عنوان دومین لباس انسان با قرار گرفتن در یک بستر مشخص، از واحدهای معنایی کوچک استفاده کرده و خود را به سمت معانی پیچیدهتر سوق میدهد.
نکتۀ مهم دیگری که در مورد معنا باید در نظر گرفت آن است که، معنا در تعامل است كه به وجود میآید. یعنی ما در محیطهای ایزوله معنا نداریم. و معنا در ارتباطات است كه گسترش پیدا میكند. این گسترش تا جایی مشخص رو به افزایش است و از جایی به بعد بیش از آن که پیشرفت کند، به عقب برمیگردد. اما علت این اتفاق چیست؟ گفتیم معنا در محیط ایزوله معنا ندارد. بنابراین برای تعریف معنا ما به افراد نیاز داریم. هرچه تعداد افراد بیشتر شود، ایدههای جدید بیشتر می شود اما همزمان امكان كجفهمی نیز میان افراد رو به افزایش خواهد بود. تا جایی اثر مثبت این رابطه مشخص است. زیرا معنا در حال تولید است و افراد مرتبط با آن معنا به خوبی یکدیگر را میفهمند و حتی اگر به طور کامل متوجه منظور یکدیگر نشوند، قسمت بیشتر از معنا را به دلیل بستر مشترکی که با یکدیگر دارند، درک خواهند کرد. اما پس از افزایش تعداد افراد و تعداد واحدهای معنایی و همچنین گسترده شدن بستر مشترک بین افراد، امکان درک معنا کاهش پیدا میکند.
هرچه این دایرهی واحدهای معنایی مشترک بزرگتر باشد، امکان ایجاد معانی جدیدتر بیشتر و البته احتمال درک همگانی آن کمتر خواهد شد. در واقع هرچه این معنا بخواهد گسترهى بزرگترى را در بر بگیرد، تلاش میشود از واحدهاى معنایى یكسان كوچكترى استفاده شود تا امکان درک در بستر بزرگ فراهم شود و بدین ترتیب سطح معنا به درجات آسانتری نزول خواهد كرد. این اتفاق به علت کم شدن سطح درک یکسان از واحدهای معنایی است. بنابراین هنگامى كه معمارىاى براى سطح گستردۀ جهانى طراحى میشود به سادهترین سطوح معنا همچون زندگى ماشینى، نزول پیدا خواهد كرد.
لوکوربوزیه در یکی از مصاحبههایش گفته است: “در خانه ی من همه چیز به خوبی کار می کند. من از شما تشکر می کنم، همچنان که ممکن است از مهندسان راهآهن یا پست و تلگرام تشکر کنم. کار شما قلب مرا تکان ندادهاست، اما فرض کنید در کار شما دیواری سر به آسمان بردارد، به قسمی که مرا تکان دهد. من مقصود شما را در می یابم… سنگهایی که بر هم نهادهاید از مقاصد شما با من سخن میگویند. این سنگ ها واحد چیزی هستند که اندیشهای را بیان می دارد، اندیشهای که خود را بدون کلمه یا صدایی آشکار میکنند.” چیزی که لوکوربوزیه در نظر دارد در واقع همان پیش رفتن در محدودهی معنایی است. بنابراین حتی گویندۀ جملۀ “خانه، ماشینی برای زندگی” به دنبال معنایی پیچیدهتر در معماری بوده است. اما جهانی شدن (افزایش تعداد افراد، گسترش زمینۀ مشترک و در نتیجۀ افزایش کجفهمی) این مجال را از او گرفته است.
در واقع این رابطه، از جنبه هایی به رفتارهایی که در نمودارهای تنش و کرنشی استاتیک دیده می شود شبیه است.
تصویر ۱. نمودار تنش و کرنش
اگر در این نمودار بتا را واحدهای معنا در نظر بگیریم و تتا را تعداد افراد، میبینیم که تا جایی (محدودۀ بنفش) هرچه تعداد افراد بیشتر شود، واحدهای معنایی نیز افزایش پیدا میکنند. اما پس از این محدوده ی بنفش، سرعت افزایش معنی مانند گذشته سریع نخواهد بود، زیرا امکان کجفهمیها افزایش پیدا کردهاست. البته تنها کجفهمیها نیست، به طور کلی موانع سر راه برای درک افراد از معانی بیشتر میشود. از نقطهای به بعد با افزایش افراد این موانع آنقدر زیاد می شوند که دیگر، افراد نه تنها باعث ایجاد معانی بزرگتر نخواهند شد بلکه، باعث ریزش معنی نیز هستند.
بنابراین معماری که دارای معنی است تا محدودۀ مشخصی رشد میکند و معنی آن گستردهتر میشود. اما پس از آنکه این محدوده بیش از اندازه بزرگ شد، معنا نه تنها رشد نمیکند بلکه بازگشتی به سمت مفاهیم آسانتر دارد. علت این بازگشت تلاش برای آن نقطهای است که اکثریت افراد دارای درک درستی از آن داشته باشند و از موانع پیشرو در درک معنا جلوگیری کند؛ موانعی همچون کج فهمی. این کج فهمیها می توانند علل متفاوتی داشته باشند. به مثال لباس بازگردیم، همانگونه که اقلیم [سرما و گرما] در معنا دادن به لباس دخالت دارند، اگر بستر آنقدر بزرگ باشد که دیگر سرما و گرما یکسان نباشند، آنگاه افرادی که در بستر سرد هستند ممکن است دچار کجفهمی دربارۀ کسانی شوند که در بستر گرم قرار دارند و برعکس. پس هنگامی که در معماری بستر ما، تمامی جهان تعریف میشود، ما با گستردهترین بستر معنا روبرو هستیم. همانطور که گفته شد، هنگامی که محدوده این چنین گسترده میشود، دیگر معنا امکان رسیدن به مراحل بالایی و پیچیده را نخواهند داشت؛ زیرا تلاش میشود همۀ افراد آن را بفهمند. و این اتفاقی است که برای معماری مدرن رخ دادهاست. شاید در آیندهای نهچندان دور تغییراتی برای این درک همگانی رخ دهد. شاید اگر امکان برطرف کردن مشکلات کجفهمی و برطرف کردن موانع وجود داشت، آنگاه همگانی کردن آن نه تنها باعث تقلیل معنا در آن نمیشود بلکه واحدهای معنایی زیادی را در بر خواهد گرفت.
کارشناس ارشد مطالعات معماری ایران