از روزی که «بنیامین » از عصر بازتولید مکانیکی هنر و از بینرفتن هالۀ اصالت آن سخن گفت، ما معماران لبخندی از آرامش بر لب داشتیم و تکیهزده بر اصالت تزلزلناپذیر معماری، باور داشتیم که وابستگی مکان و ساخت این بلا را بر سر معماری نخواهد آورد. حتی عصر بازتولید دیجیتالی هم چندان ترسی در دل ما نریخت چراکه بالاخره با تغییر شهر و اقلیم، تکینک مختصری وارد قالب یکسان معماری میشد. این سوی قضیه امثال معماری انترناسیونال وجود داشت، اما از آن طرف ادعا داشتیم یک «مسجدجامع عتیق اصفهان» هست و اصالت «سمرقند» و «شیراز» زایلنشدنی است. اما انگار این پشتبند آرامشبخش هم تَرک برداشته و ما هم امروز باید در باب معماری در عصر بازتولید آنچنانیاش صحبت کنیم. به نظر میرسد تنها ملتی که خوب به ندای «ونتوری » پاسخ داد که بیایید از «لاسوگاس» بیاموزیم، کشور اژدها و افسانه، تاریخ و فرزانگی، کشور جنس ارزان و بنجل، کارخانۀ جهان، یعنی «چین» بود. اگر در سرزمین تفریح لاسوگاس هرم مصری با شیشه ساخته میشد و مدل کوچکی از ونیز سر بر میکرد، از باب سرگرمی بود تا جیب و عقل خالی کند و محدود به لاسوگاس و دیزنیلندها بود. اما امروز نه در سرزمین دورافتادهای در میان بیابان، بلکه بازتولید این اشکال تاریخی را در بطن زندگی روزمره میبینیم. اگر امروز عبارات «شهر انگلیسی»، «شهر هلندی»، «شهر فرانسوی» و « شهر ایتالیایی» را در اینترنت جستوجو کنید، کنار آکسفورد و آمستردام و فلورانس، یکی دو تصویر هم از شهرکهای نوساز اطراف شانگهای پیدا میشود که کافی است کمی در بحرش بروید تا تناقضاتش برملا شود. اتوبانی کنار ونیز است و آسیابهای هلندی به جای مزرعه بالای خانههای شرقی سر برکرده است. معنای این بازتولیدها چیست و نشان از چه دارند؟ چرا باید شهرکهای انگلیسی و هلندی در شانگهای ساخته شوند؟ بازارشان که حسابی داغ است. دبی هم که میروی، مرکز خریدی چهارطرفش گنبد عثمانی دارد و دیگری گنبد «شیخ لطفالله». شاید تب نئوکلاسیسزم در بازار مکارۀ ساختوساز ایران هم مشترکات معنایی با این وضعیت دارد! یادمان نرود، چین دیگر سرزمین دورافتادۀ شرق دور نیست؛ نوید بسیاری از اتفاقات است که در آیندۀ نه چندان دور بر سر جهان ما میآید.
آیا این همان نگاه امپراطورمآبانۀ جهان قدیم است که مدلی نو در بستر سرمایهداری متأخر پیدا کرده است؟ اگر روزی تیمور باغهای سمرقند را نقشی از جهان میدانست و اسم باغهایش را مراکش و مصر و شیراز میگذاشت، یا پاریس قرن نوزدهم در معماری شرقگرایانهاش تصویری از قدرتش را به رخ میکشید، امروز این حکمرانی جهانی سرمایه است که تاریخ را به بازی گرفته و بازتولید میکند. واقعیت این است که ضرری هم ندارد اگر اطراف اصفهان، به جای سپاهانشهر و مهرآباد، شانزهلیزهای میکشیدند، ته آن برج ایفلی هوا میکردند و اطرافش را هم یک هوسمان ایرانی آپارتمانهای شیک پاریسی میساخت. به شما قول میدهم عشاق جوان دست در دست هم، شبها بلوارهایش را گز میکردند و درکنار نوای آکاردئون قهوه سفارش میدادند. این تجربۀ بدلکارانه گاهی شیرینتر از واقعیت است. گاهی بهتر است به جای شلوغی پایینشهر، تهران قدیم را در شهرک سینمایی ببینیم؛ جایی که همه چیز آمادۀ یک تجربۀ شستهرفته است. به طراح ونیزِ لاسوگاس گفتند کانال آب ونیزی در بیابانِ لاسوگاس چه معنایی دارد؟ با مشکل بیآبی چه کار میکنید؟ گفت: «کسی که پول خرج میکند حوصلۀ این نگرانیها را ندارد، ما دروغ شیرینی که میخواهند را به بازدیدکنندهها میگوییم». عجب حرفی است، ما هم از تاریخ، واقعیت نمیطلبیم؛ شیرینشده و تروتمیزشدهاش را میطلبیم، تفلیسی میخواهیم که آخرش به باتومی برسد. کوچههای خرابۀ پشت مسجدجامع عتیق را نمیخواهیم، بازارهای شیک نقشِجهان و کوچههای باکلاس جلفا را میخواهیم تا عینک دودگرفتهای بزنیم و قلیانی و عرقیاتی هم پهلویش باشد و آخر کار هم کاشی و گلیمی به سوغات ببریم.
قضیهای خطرناک در پس این تاریخیگری نهفته است که آن را با نوزایی رنسانسی، نئوکلاسیسزم قرن نوزدهمی و حتی پستمدرنیزم دهۀ شصت و هفتادی متفاوت میکند. تمثالش ادعای پایان تاریخ فوکویاما بود که همه داد و واویلا و هیهات در جوابش سردادند که حالا کجا تا پایان تاریخ! ولی انگار در این جهان بیگزینۀ گرفتار خود، همه ته دلشان میدانستند که این کلام بودار نه فقط رایحهای از حقیقت است، بلکه کلیّت جهان امروز را با وجود فقدان آلترناتیو، استیصال چپ و واماندگی جهانهای باستانی و شرقی به تصویر میکشد. شرقِ دور که گوی سبقت را در غربیشدن از غرب ربوده است، دیگر آمریکای جنوبی راهنمای چپ نمیزند و نصف دیگر جهان یا در حال توسعه است یا مثل خاورمیانه در حال نزار. دیگر انگار در گورِ تاریخ مردهای نیست و کفگیر تاریخیگری برای احیای بنبست جهان امروز، به ته دیگ خورده است. اگر روزی رنسانس، جهان باستان را از نو زایید، یا نئوکلاسیک قرن هجدهمی و تاریخیگریهای قرن نوزدهمی به دنبال بازگشت به تاریخ بودند (چیزی مشابه و متفاوت با سنتگرایی خودمان که جوهرۀ تاریخ را به اسم سنت میجوید) و حتی پستمدرنیسمی که رجوع هر چند سطحی به تاریخ را پاسخی به کسالت و گمشدنهای مدرنیسمی میدانست، اینجا دیگر تاریخ تنها سس خوشمزهکنندۀ غذای یکسانی است که همه میخوریم. اگر تاریخ دیگر راهی به سوی رهایی نیست، لباس شیکی است که بر تن لختمان میپوشانیم و سرخابوسفیدآبی است که بر صورت تکیدۀ زندگی امروزمان میمالیم. در این بستر است که میبایست پرسید آیا تاریخ چراغ راه آینده است؟ اگر «گیدیون» میگفت که مدرنیسم در بلژیک و امثالِ آن زودتر و بهتر پا گرفت، به این دلیل بود که مزاحمت تاریخ را نداشت؛ آیا امروز هم «سنگاپور» و «دبی» و «سوچی» و «گوانجو» بهتر به سمت آینده – آنطورکه در پایان تاریخ از آینده تصور میشود – نمیروند؟ کنارشان هم یکی دوتا دکور تاریخی هوا میکنیم تا خیالشان هم از نمک تاریخ راحت شود.
شاید خیلی هم نباید بد نگاه کنیم، این از یک سو تاریخ توریستی است که جلوهای خوشآبورنگ از تاریخ را بهجای واقعیت آن، سرخوشانه مصرف میکنیم و خلوتی خوش با خیالش داریم، و دیگر تصوری هالیوودی و همانند شبکۀ History از تاریخ است که دراماتیزه شده، رمانس و شکوهش زیاد شده، تضادها و تناقضهایش هم پاک شده است. این خوشمزهترین تاریخ برای مصرف است. آبگوشتی است که در کاسههای آیکیآ و کافههای آن ور شهر خورده میشود. تاریخ اگر راه شناخت نیست، اگر دیگر آب آگاهی در گرمابۀ تاریخ گرم نمیشود، قلیانخانه و رستوران که میتواند باشد تا در حین خوردن کباب و دوغ، چشممان هم حظی از تاق و تزئیناتش ببرد. شاید تاریخِ امروز همین باشد و بد هم نباشد. دوستی از من میخواست که اتاقی را در آپارتمان شیکش، سیمگِلپوش کنیم تا با تختی و ترمهای و بالشی و تاری آویزان بر دیوار، پاتوق غروبهایش شود. خودش واردکنندۀ «اچپیال» و «ترمو وود» و سرامیک مستراح است.
ما در پایان تاریخ هستیم. تاریخ نه لزوماً بهمعنای پایان جهان، بلکه بهمعنای پایان این انسان و این تاریخ، تا چه پیش آید و در آن انسانی نو زاده شود یا نشود. فعلاً که چراغ علم، در دست نوعی شِبهعلم و در دست تصویرسازان مجازی آن افتاده است. شاید در پایان تاریک تاریخ بودریاری و آخرالزمانی بیفتیم، سرگردان و گمگشته تا مگر نجاتدهندهای بیاید و ما را به ساحل خلاص و سعادت برساند؛ وگرنه ما که تکیهگاههای آگاهیمان را، که یکی از آنها تاریخ بود، نشسته بر آن بریدیم. شاید تاریخی دیگر باید زاده شود، یعنی رابطهای نو با گذشته، چون این تاریخ دیگر معبر آگاهی نیست و ما آن را به عکسی بر دیوار زندگیمان فروکاستیم. از این عکس هم چیزی جز لبخندی و آهی، وقتی در مکعبهای سردوسادۀ خود خزیدهایم، برنمیآید. میدانید بهترین جای تاریخ امروز کجاست؟ در پسزمینۀ عکسهای مد شهری؛ جوانی جین «لوکاست» پوشیده در ساحل ونیز لم داده است و به افق چشم دوخته، کلیسای ایل ردونتورۀ پالادیو هم در پسزمینه، ساکت بر سفرۀ سیاه آب نشسته است. این بهترین جای تاریخ در جهان امروز ماست. تاریخهای دیگر هم هست، اما آنها همچون دیگر آلترناتیوهای جهان امروز در پستوها غرولند میکنند وقتی این یکی یکهتازی میکند.
شهرک هلندی، شانگهای، چین
پاریس خالی از سکنه، پاریس در حال ساخت، شانگهای، چین.
کلیسای انگلیسی، دکور مراسم عروسی، شانگهای، چین
شهر انگلیسی، شانگهای، چین
-
سعید خاقانیhttps://koubeh.com/author/saeid-khaghani/12 فروردین 1399