در متن گذشته به الگوی دوگانۀ نگاه به معماری اشاره کرده و نگاه درون دیسیپلینی را توضیح دادیم. در این متن، نگاه دوم که نگاهی عمومیتر به دیسیپلین معماری هست را شرح میدهیم؛ نگاهی که فضای معماری در آن منوط به حضور انسان در آن است، منوط به ساخت اثر معماری، بررسی محتوا و معنای معماری، و همراهی با تمامی عوامل محیطی در طول ایجاد اثر معماری.
معماری برای انسان، برای آسایش انسان، در راستای حل مسائل انسانی و محیطی و در راستای ادراک، احساس و زندگی کردن درون آن شکل میگیرد. این نوع نگاه نیز برخلاف مخالفت گروه مقابل در سالهای اخیر پیشرفتهای بسیاری داشته است و مسیر معماری را به سمت همراهی با علوم دیگر چون علوم تجربی و علوم اجتماعی، علوم زیستی و ارتباط آن با انسان و رشد انسان برده است. علاوه بر آن از مطالعاتی که بر اساس تکامل بشری در طول سالیان زیاد و اثر دانشهای پزشکی و روانشناسی همچون علوم اعصاب نیز بهره میبرد.
بهطور کلی معماری بومی، معماری سنتی و معماری برای عموم مردم از اوایل تاریخ در این نگاه جای میگیرد. بررسی پروژهها با دید زمینهای، تاریخی و انسانی، همه به این نگاه می رسند. تاریخ معماری تا دوران معاصر کمتر با این نگاه به معماری توجه داشته است. معماریای که علاوه بر خود و فرم، به معنایی که در پس آن است و به روایت هایی که در زیر ساخت آن وجود دارد، همچون تاریخ و اقلیم و نیازها و بسترهای بشری نیز توجه میکند. این نوع نگاه در راستای ادراک انسانی از محیط و توجه به نیازهای او و حتی بررسی کیفیت ساخت ساختمان معماری تعریف میشود.
شاید کمی اغراق باشد، ولی نگاه سنتگرایان در معماری و نگاه روانشناسی به معماری و حتی نگاه پدیدارشناسی[1] به معماری همه در این نوع نگاه طبقهبندی میشوند. زیرا در این مورد ما با معماری بهعنوان ساختمان ساختهشده با حضور سوژه بیننده و ادراککننده در معماری سروکار داریم. معماری ابژهای که باید هدفمند باشد، ساختمانی که باید مفید باشد، فضایی که باید درک شود و ساختمانی که باید مسئلهای از مسائل بشری را حل کند. چه این نگاه حل معضلات اجتماعی و اقتصادی باشد، چه ایجاد آسایش محیطی و دنبالهرو پایداری[2] و توسعه اقتصادی و چه در راستای ادراکات و احساسات انسانی که در طول سالهای بسیار در جان بشریت سامان گرفته است.
میتوان شروع این نگاه را از اولین سرپناههای بشری گرفت و در مطالعه اکثر الگوهای بومی و اقلیمی و فرهنگی تمدنهای مختلف در این مسیر پیش رفت. نگاه به معماری به عنوان پیشه و حرفۀ ساخت مطرح میشود که این پدیده در راستای خدمت به دین، خدمت به حکومت، خدمت به اهداف انسانی و اجتماعی و حتی معماری در راستای توجه به محیط زیست، پایداری و اقتصاد نیز در این منظر است. چرا که در این نوع معماری شما عوامل بیرونی را کاملاً مؤثر بر ایدهها و طراحی اثر خود میدانید، و بدون توجه به این عوامل به نتیجه مورد نظر خود از طراحی نخواهید رسید.
در دوران معاصر و بهخصوص در نیمۀ دوم قرن بیستم این مسیر فکری جای خود را در شاخههای آکادمیک معماری باز کرد. همان زمانی که نگاه روانشناسی، انسانشناسی، جامعهشناسی فرهنگی و تمدن، معنا و اقلیم، اقتصاد و حتی کیفیت ساخت به عنوان عوامل بررسی و قضاوت طرح معماری در نظر گرفته شد. این روند تا جایی پیش رفت که عامل مشخصکننده و نقد محتوای معماری کاملاً به ادراک و احساس کاربر و محاسبات عینی و تجربی بستگی پیدا میکند.
معمار به عنوان خالق اثر باید به عوامل بسیاری که بیرون از معماری هستند، ولی تأثیر فراوانی بر روی آن دارند توجه کند و با همراهی الگوهای انسانی که مطرح می شود ایده و کانسپت خود را مطرح کند. یکی از جدیدترین نوع نگاه در این مسیر که خود از نگاهی فلسفی گرفته شد و در سالهای اخیر نیز پایهای بر نگرش های دیگر بود پدیدارشناسی است که درک انسانی اثر معماری را اولین عامل مطالعه و ایجاد اثر میداند و به معماری به عنوان پدیداری بیرون از ذهن سوژه، اما مرتبط و حامل ادراکی خود سوژه نگاه میکند. یعنی فرد کاربر و نظارهگر معماری بدون حضور در آن نمیتواند قضاوت و یا درکی از اثر یا طرح معماری داشته باشد. بحث در اینجا نوع نگرش و بررسی عمیق این سبکها و نظرها نیست، ولی شناساندن نوع نگاه و مسیری که طی میکند راهگشای بسیاری از الگوها و نگرشهای طراحی در معماری است.
این نگاه با توجه به این که به تمام عوامل مرتبط با رشد انسان سروکار دارد به نوعی در راستای تاریخ و دانش تکامل انسان در عالم گام بر میدارد. دانشی که ابتدا در زیست شناسی مطرح شد و کمکم به تمام اندیشۀ بشری تسری پیدا کرده است و در سالهای اخیر با مطالعات فراوان به سمتی می روند که با مطالعۀ مسیر تکاملی انسان در طول تاریخ محیطی هماهنگ با بدن، و ذهن بدنمند انسان ایجاد کند و محیطی باشد که توسط انسان به بهترین شکل ادراک شده و شرایط مناسبی برای کاربر ایجاد کند.
در راستای نگاه علمی به دیسیپلین معماری در سالهای اخیر، همراهی خوبی بین معماری و دانشهای زیستی اعم از دیرینه شناسی، باستانشناسی، زیستشناسی، فیزیولوژی و در انتهای مسیر نوروساینس[3] یا علوم اعصاب شکل گرفته است، که خود را به عنوان بخشی از علوم شناختی[4] مطرح می کند؛ علومی که به شناخت ساختار مغز انسان، روند اعمال بیرونی مغز، روانشناسی مغز، سیر تکاملی، انسانشناسی شناختی و رفتارگرایی مغزی میپردازد و با استفاده از فلسفۀ ادراک پدیدارشناسی، فلسفۀ ذهن، و همراهی با مطالعات تجربی علومشناختی و اعصاب در راستای ایجاد محیطی کاملاً انسانی و الگوهای ذهنی بشر در طول هزاران سال سیر تکاملی ذهن او گام برداشته و معماری را ایجاد می کند که انسان در آن بیشترین احساس همراهی، آرامش و آسایش را داشته باشد.
در نگاه معماری شناختی به طور مستقیم به ارتباط عملکرد ذهن انسان با محیط و رویکردی که مغز و بخشهای مختلف مغز در مواجهه با محیط، فضا، مکان، شهر و هر آنچه انسان مواجهه بیرونی با آن دارد توجه میشود. اولین پایههای این نوع نگاه ادراکی از توجه فیلسوفان ادراک و پدیدارشناسانی چون مرلوپونتی به وجود آمد، اما از هنگامی که علوم محیطی و روانشناسی محیطی وارد معماری شد، این نگاه به سوی علوم تجربی کشیده شد؛ جایی که به بررسی ساختارها و عملکردهای متنوع مغز و سلولهای مغزی، نورون های عصبی به محرک های بیرونی و نحوه پاسخگویی مغز هر فرد به این محرکها میپردازند.
در دو دهۀ اخیر محققین بسیاری در این راستا گام برداشتند حتی مؤسساتی در راستای مطالعات میانرشتهای بین معماری و نوروساینس پدید آمد. افرادی چون هری فرانسیس مالگریو[5]، سارا رابینسون[6] و آن ساسمن[7]، جاستین هولاندر[8] و حتی یوهانی پالاسما[9] نگارشهای فراوانی در این راستا دارند و مؤسساتی چون ANFA در ایالات متحده بهطور خاص در این مسیر قرار دارند.
محققین با استفاده از جدید ترین تکنیکهای مطالعۀ مغز در علوم اعصاب، با بهرهگیری از تکنیکهایی چون [10]fmri، [11]eye tracking، و انواع روشهای مطالعۀ مغز میتوانند تمام عکسالعملهای مغز بشر را در مواقع خاص اندازهگیری کرده و مطالعه کنند. بر این اساس و با همکاری دانشهای مختلف با علوم اعصاب و علوم شناختی بسیاری از رشتههای انسانی اعم از اقتصاد، علوم اجتماعی و فرهنگی و حتی هنر، دستاوردهای جدیدی حاصل شده است. معماری نیز از این مزیت بیبهره نبود. با همراهی مطالعات از الگوهای ذهنی کاربران در فضاهای مختلف و عکس العمل های آنها به محیط و حتی میزان توجه و تمرکز آنها به انواع خطوط و نشانههای معماری از طریق تکنیک دنبالهروی توجه چشم که معمولاً اولین حس انسانی در مواجهۀ با معماری است به نتایج خوبی دست پیدا کردهاند.
دستاوردهایی که گاهی با مطالعات سنتی مطابقت دارد و گاهی کمک فراوانی به ساخت محیطی نو و تعاملی به طراح میدهد. یکی از نمونههای آن مطالعات معماری شناختی[12] است که افرادی چون آن ساسمن انجام میدهند و نمونه دیگر معماری بر اساس تکنیک طراحی بر اساس شهود[13] که بر اساس مطالعات گسترده روی رفتار انسان در محیطهای ساخته شده و مطالعه بر روی عملکرد آنها و پاسخ به محیط و مشاهدات کاربر شروع به طراحی فضاهای معماری میکنند. این تکنیک در سالهای اخیر بیشتر بر روی طراحی فضاهای درمانی بسیار راهگشا بوده است.
دیدگاه امروزی مغز بر این اساس استوار است که مغز اختیار نسبی در پردازش دارد. کار مغز صرفاً حسکردن جهان نیست. مغز آنچه را که حواس دریافت میکند، فعالانه با مدلهایی که خود از بازنمایی جهان ساخته است، مواجه میکند و فرضی میسازد و بعد بارها و بارها آن را میآزماید. مغز وظیفۀ خود را در امر ادراک، مشتاقانه و انتخابگرانه انجام میدهد و هر آنچه را که در این مسیر مطلوبش نیست، کنار میگذارد (Mallgrave. 2011.130).
هدف ما در این مقاله توضیح کامل رفتارهای مغزی نیست، اما مطالعات جدید علوم رفتاری، علوم اعصاب و علوم شناختی بر روی قسمتهای مختلف مغز اعم از مخ، هیپوتالاموس، لوبهای مختلف مغز چون لب پس سری، لوب پیشانی و … در اعمال شناختی انسان چون دیدن، ادراک، حافظه، آگاهی، توجه و خلاقیت نقش مستقیم دارد و مطالعات و بررسی این موضوعات و ارتباط آن با معماری در شکلگیری فضاهای معماری موردنیاز بشر بسیار کمک خواهد کرد. به خصوص هنگامی که این مطالعات با آزمایشات و مطالعات تکاملی انسان همراه باشد، به سوی معماری پیشرویی که سازگار با فرایندهای ذهنی و فیزیکی انسان است، گام برمیدارد.
این مسیر در ادغام با تکنولوژی های نوین به سمت همگامی با دانش هوش مصنوعی[14] و استفاده از الگوها و دیتاهای موردنیاز ذهن و بدن پیش میرود که مطمئناً در سالهای آینده پیشتازترین مسیرهای حرکتی هر پدیدۀ بشری است. هوشمندی اعضای بدن و درک فضا از طریق هوش مصنوعی سبب ایجاد مسیرهای جدیدی در معماری شده است. به طور مثال میتوان به معماری تعاملی، معماری از طریق کامپیوترساینس[15] و یادگیری عمیق [16]اشاره کرد. این نوع معماری به گسترش فضای بدنمند در معماری میانجامد و میتواند ارتباط انسان با ابژۀ معماری و فضایی که با آن ارتباط دارد را بیشتر کند. با توجه به موضوعات مختلف و پژوهشهای مختلف در این علوم، هنوز در ابتدای راه هستیم و چه در زمینۀ دانش علوم اعصاب، چه ارتباط آن با معماری مسیری طولانی در پیش است. در نگارش بعدی به مقایسۀ این دو دیدگاه از نگاه برخی از طرفداران و برخی دادههای علوم شناختی بر اساس پردازش ذهنی طرفداران هر مسیر میپردازیم.
[1] Phenomenology [2] Sustainable Architecture [3] Neuroscience [4] Cognitive science علوم شناختی از علوم جدیدی است که در چند زمینه مختلف چون روانشناسی، پزشکی ئانش هوش مصنوعی، رفتار شناسی به بررسی عملکر مغز و ذهن انسان می پردازد و هدف آن شناخت قابلیت های مغز و ایجاد مسیر بهتری در زندگی آینده بشر براساس روند تکاملی مغز انسان و عملکرد آن در محیط زندگی است. [5] Harry Francis Mallgrave [6] Sarah Robinson [7] Ann Sussman [8] Justin Hollander [9] Juhani Pallasmaa [10] تصویرسازی تشدید مغناطیسی کارکردی [11] ردیابی چشم [12] Cognitive Architecture [13] Evidence based Design [14] AI (artificial intelligence) [15] computational science [16] Deep Learning
- Mallgrave, harry Francis ,(2011). The Architect’s Brain: Neuroscience, Creativity, and Architecture. Wiley-Blackwell. United Kingdom
[1] Phenomenology [2] Sustainable Architecture [3] Neuroscience [4] Cognitive science علوم شناختی از علوم جدیدی است که در چند زمینه مختلف چون روانشناسی، پزشکی ئانش هوش مصنوعی، رفتار شناسی به بررسی عملکر مغز و ذهن انسان می پردازد و هدف آن شناخت قابلیت های مغز و ایجاد مسیر بهتری در زندگی آینده بشر براساس روند تکاملی مغز انسان و عملکرد آن در محیط زندگی است. [5] Harry Francis Mallgrave [6] Sarah Robinson [7] Ann Sussman [8] Justin Hollander [9] Juhani Pallasmaa [10] تصویرسازی تشدید مغناطیسی کارکردی [11] ردیابی چشم [12] Cognitive Architecture [13] Evidence based Design [14] AI (artificial intelligence) [15] computational science [16] Deep Learning
نویسنده
یادداشتهای دیگر از این نویسنده