در مقالۀ «تأملی در نقش مخاطب در کیفیت معماری امروز ایران» که در سال 1389 توسط عیسی حجت و آزاده آقالطیفی نوشته و منتشرشده، نویسندگان با تحلیل نقش مخاطبان و عوامل اجتماعی و فرهنگی بر معماری، به دنبال یافتن راهکارهایی برای حفظ هویت معماری اسلامی-ایرانی در معماری معاصر هستند.
مقالۀ موردنظر با نگاهی محافظهکارانه به معماری، نقش مخاطبان را در شکلگیری هویت معماری ایران موردبررسی قرار داده است و نویسندگان آن بر این باورند که معماری معاصر ایران باید ریشه در معماری سنتی و اسلامی این سرزمین داشته باشد و ورود معماری مدرن به ایران، باعث از دست رفتن هویت معماری شده است. به نظر آنها، مخاطبان باید بهسوی معماری با هویت اسلامی-ایرانی سوق داده شوند و آموزشهای لازم در این زمینه ارائه شود.
تحلیل عمیق مقالات و آثار متخصصان حوزۀ هنر و معماری، به درک بهتر ایدهها و تفکرات آنها کمک شایانی میکند. بهویژه زمانی که این آثار در نشریات معتبر منتشر میشوند، اهمیت چنین تحلیلی دوچندان میشود. در این یادداشت، با تحلیل انتقادی مقالۀ «تأملی در نقش مخاطب در کیفیت معماری امروز ایران»، مشخص میشود که این مقاله بهجای ارائۀ یک دیدگاه علمی و بیطرفانه، تلاش میکند تا یک ایدئولوژی خاص را در حوزۀ معماری ایران ترویج دهد و دیدگاههای دیگر را نادیده بگیرد. این مقاله که نمایندۀ طیف خاصی از جامعه معماری است، بهجای ارائۀ راهکارهای جامع و مبتنی بر پژوهش، به دنبال تحمیل دیدگاههای خود بر معماری ایران است.
مقالۀ موردبررسی در این نوشتار، نمونهای از رویکردی ایدئولوژیک به موضوع معماری و هویت در ایران است که با ارائۀ تصویری آرمانشهری از معماری اسلامی-ایرانی، تلاش میکند تا هرگونه تفکر و رویکردی متفاوت را به حاشیه براند. این در حالی است که چنین رویکردی، تنوع و خلاقیت در معماری را محدود کرده و بهجای ارتقای کیفی، به دنبال تحمیل یک دیدگاه خاص بر جامعه است. بهعبارتیدیگر، نمونهای از خوابی است که عدهای برای امروز و آینده ایران دیدهاند و همچنان از دیدنش سیر نمیشوند و آن، تبدیل عرصۀ هنر و معماری این سرزمین به کارخانۀ تبدیل سرمایههای ملی ایرانیان به نمادهای ایدئولوژیک موردپسند ایشان است و از همین رو، وظیفۀ دردمندان عرصه هنر و معماری و ایراندوستان است که فارغ از رشتۀ تحصیلی و تخصصشان به آگاهی از وجود چنین تفکراتی، یادآوری وجود آن و تمرین مقابله نظری و عملی با آنها بپردازند. در این نوشتار، با استفاده از مثالهای مشخص از متن مقاله، تلاش میشود تا به تحلیل انتقادی آن پرداخته شود. هدف از این کار، تنها درک بهتر دیدگاه نویسندگان نیست، بلکه ایجاد یک گفتگوی انتقادی و تحلیلی در مورد موضوع موردبحث است. بسیاری از مقالاتی که در حوزههای مختلف منتشر میشوند، به دلیل عدم نقد و بررسی کافی، ممکن است بدون چالش و درک کافی باقی بمانند. وظیفۀ پژوهشگران و دانشجویان این است که با تحلیلهای انتقادی خود، به این چرخۀ بیتفاوتی پایان داده و به ایجاد یک فضای علمی پویا و منتقد کمک کنند.
برای طیفی از متخصصان و غیرمتخصصان همواره لازم به یادآوری است که به هر بهایی میباید هوشیار و روشن و روشناندیش بود (نیچه، 1381) و درباره مرتبط بودن مفاهیم فلسفی و سیاسی به معماری و مطالعات مربوط به آن، همین بس که عمل معمارانه یعنی روبرو شدن هرروزه با مسائل فلسفی اگرچه حتی ممکن است این کار آگاهانه صورت نگیرد (میتروویچ، 1396).
برای درک بهتر تحلیلهای ارائهشده در این نوشتار، لازم است به مفاهیم کلیدی «ایدئولوژی»، «فرهنگ» و «توتالیتاریسم فرهنگی» پرداخته شود. با شناسایی این مفهوم و تطبیق آن با محتوای مقالۀ موردبررسی، میتوان بهوضوح دریافت که این مقاله نمونهای بارز از متون توتالیتر در حوزه فرهنگ و هنر است. این امر به ما کمک میکند تا ماهیت و اهداف اصلی این نوع از نوشتهها را بهتر بشناسیم.
ایدئولوژی، نظامی از باورهاست که مشخصۀ گروهی خاص است و صرفاً به عقاید، ارزش فرهنگی و باورهای دینی منحصر نمیشود، بلکه در نهادهای فرهنگی (مدارس، کلیساها، نگارخانهها، نظامهای حقوقی و احزاب سیاسی و در فراوردههای فرهنگی مثل نوشتهها، نقاشیها و بناها) تبلور مییابد و بهطورکلی، هنرها و فرهنگ را در شمول خود قرار میدهد (رامین، 1387، 252-253).
هنر، بخشی از فرهنگ است و فرهنگ همان نوع بشر و همان موجود انسانی است، همان چیزی است که باعث میشود درون آن موجود، یک انسان به وجود آید، وقتی هنرمند هنر تولید میکند درواقع به روشهای خاص احساس کردن، دیدن و اندیشیدن خودش واکنش نشان میدهد (بوال، 1397، 151)؛ اما آنچه توتالیتاریسم فرهنگی و پروپاگاندا میسازد، باعث میشود بهنوعی، هنرمند نه به خویشتن بلکه به نیازهایی که پروپاگاندا آنها را هدایت میکند پاسخ بدهد (همان، 1397).
همچنین بهطورکلی مهمترین ویژگی توتالیترها در حوزه فرهنگ و هنر آن است که میخواهند برای هنرمندان، مانند سایر اقشار جامعه، تکلیف مشخص کنند و اهالی فرهنگ را مجبور کنند تا فقط ایدئولوژی آنان را در جامعه بازتاب دهند (بهرامی کمیل، 1400، 84).
درنتیجه توتالیتاریسم فرهنگی تنها به مدیوم یا عرصۀ خاصی محدود نمیشود و سینما، موسیقی، مطبوعات، آموزشوپرورش، زن و خانواده، پوشاک، مذهب، ورزش و سرگرمی، زبان، مکتبها و سبکهای هنری، روانشناسی و معماری را تحت تأثیر قرار میدهد.
برای مثال، پس از اشغال هلند توسط نازیها، نویسندگان، نقاشان، موزیسینها و سایر هنرمندان مجبور بودند به انجمن فرهنگی تحت کنترل نازیها بپیوندند، موسیقی جاز ممنوع و فقط آهنگهایی که توسط نازیها سانسور و تائید میشد اجازه پخش داشتند (بهرامی کمیل، 1400، 84). حکومتهای توتالیتر از فاشیسم و نازیسم گرفته تا مائوئیسم و استالینیسم آرزو دارند که افراد جامعه بدون هیچ چونوچرایی ایدئولوژی آنها را بپذیرند (بهرامی کمیل، 1400، 86). ازنظر تمامیتخواهان، فرهنگ باید در خدمت ایدئولوژی باشد و زمینۀ فرمانبرداری افراد از حکومت را مهیا کند و منجر به وحدت و یکپارچگی جامعه شود (بهرامی کمیل، 1400، 92).
در ابتدای مقالۀ موردبررسی توضیح داده میشود که «این روزها معماران و مدرسههای معماری ایران در معرض بازخواست مدیران، رسانهها و دلسوزانی هستند که معماری با هویت ایرانی و اسلامی را از آنان طلب میکنند» که در پایان مطالعه این متن متوجه میشویم چکیدهای از رویکرد مقاله مذکور است و این مقاله خواهان معماری با هویت صرفاً ایرانی-اسلامی است و اصلاً از مدیران، رسانهها و افراد و گروههای دلسوزی که معماری با هویت ایرانی-اسلامی نمیخواهند در طول متن صحبتی نمیکند.
در ادامه اشاره میکند که «این مطالبه که گاهبهگاه به صدور حکم و دستورالعمل برای تولید معماری موردنظر میانجامد، هرگز پاسخ روشنی از سوی معماران نداشته است». درواقع این مقاله از عدم پاسخگویی معماران به مطالبات تولید معماری با هویت ایرانی-اسلامی گلایه میکند؛ اما آیا نمیتوان این عدم پاسخگویی را نوعی پاسخ تلقی کرد؟ شاید بیتوجهی معماران به این مطالبات، درواقع نوعی مخالفت ضمنی با این رویکرد باشد. بهعبارتدیگر، معماران با عمل نکردن به این مطالبات، درواقع به این سؤال پاسخ منفی دادهاند. این نشان میدهد که شاید مشکل اصلی، نه بیتوجهی معماران، بلکه خود این مطالبات و ایدئولوژی پشت آن باشد که با واقعیتها و نیازهای امروز جامعه ایران همخوانی ندارد.
همچنین در مقدمۀ مقاله موردنظر توضیح داده میشود که «مقاله در میانۀ راه به کمک پژوهشی که در شناخت مخاطبان معماری در ایران انجامشده، میزان درک و آشنایی آنان را با مفهوم معماری و معماری فرهنگی مورد کنکاش قرار میدهد و درمییابد که این آشنایی بسیار اندک و ناچیز است. نتیجه و نظریۀ حاصل از مقاله آن است که معماری فرهنگی حاصل نمیگردد مگر در جامعهای فرهنگی که تشنه هنر و معماری ناب باشد. ایجاد این تشنگی بر عهدۀ رسانهها و متولیان آموزش عمومی و سیراب کردن جامعه گردن معماران و مدرسههای معماری است». بهعبارتیدیگر، مقاله با ادعای اینکه جامعۀ ایرانی آشنایی اندکی با مفاهیم معماری دارد و تعریف بسیار محدود و یکجانبهای که از معماری فرهنگی ارائه میدهد، به دنبال ارائۀ راهکاری برای بهبود وضعیت است اما بااینحال، راهکار پیشنهادی نویسنده، یعنی استفاده از ابزارهای تبلیغاتی برای ترویج یک نوع خاص از فرهنگ و معماری، با ادعای اولیه مبنی برافزایش آگاهی مغایرت دارد. بهعبارتدیگر، اگر هدف افزایش آگاهی عمومی است، باید بهجای تبلیغات، به گفتگو و تبادلنظر و ارائه اطلاعات متنوع پرداخته شود و تعریف محدود نویسنده از معماری فرهنگی، نشاندهنده یک رویکرد ایدئولوژیک و غیرعلمی است.
این مقاله با قرار دادن عبارت «معماری ایرانی که همواره سبب سربلندی و نشان هوشمندی ایرانیان بود، چندی است که سر در گریبان برده و دوران نهفتگی خویش را میگذراند» در کنار دیگر سطور این متن مشخص میکند که متن مذکور، از سایر امور مربوط به شرایط امروز ایران بیاطلاع است یا عامدانه تلاش میکند چشم خود را بر آن ببندد، چراکه اگر این ادعا را صحیح بدانیم، نمیتوانیم صرفاً معماران امروز ایران که خود بخشی از مردم این سرزمین هستند را مقصر معرفی نماییم، چراکه همان نگاهی که این مقاله از آن تغذیه میکند مسلط بر وضعیت امروز این کشور است و اگر واقعاً از آن ناراضی است بهتر است نگاهی صادقانه به ایدئولوژی و نگاه خودش بی اندازد بلکه به این صورت از واقعیت و ماهیت آنچه به آن باور دارد آگاه شود. به عبارتی، این مقاله نیاز دارد تا به نسخهای که با عنوان آگاهیبخشی برای مردم ایران و جامعه معماری این سرزمین میپیچد، ابتدا خودش عمل کند و از نتایج عملی باورهایش آگاهی بیشتری پیدا کند.
مقالۀ موردبررسی در ادامه پرسشی مطرح میکند با این عنوان که «آیا مسئول بحران فرهنگی معماری معاصر ایران فقط معماران و مدرسههای معماری هستند؟». باید چنین توضیح داد که آنچه این مقاله، بحران فرهنگی معماری معاصر ایران مینامد، صرفاً عدم توجه کافی معماری معاصر ایران به هویت و معماری ایرانی-اسلامی یا صادقانهتر بگوییم، هویت اسلامی است. واقعبینانهتر و منصفانهتر است که بحران فرهنگی در معماری معاصر ایران را، به اینوآن نسبت ندهیم و به دنبال آن در دوردستها سیر نکنیم و در نگاه و ادعاهای همین مقاله مذکور آن را بجوییم. بحران فرهنگی در معماری یعنی همین نگاهی که با نوعی تمامیتخواهی، به دنبال اصلاح یا حذف هر آنچه نامنطبق و ناهمسو با ایدئولوژی موردنظر آن است. شاهد این امر هم منبعی است که مقاله به آن استناد میکند: «ماده 30 قانون چهارم توسعه کشور با موضوع هویتبخشی به معماری و شهرسازی، بخشنامۀ ریاست جمهوری در خصوص «ملزم نمودن کلیه مراکز دولتی و وابسته به دولت در ساختوساز از معماری اسلامی-ایرانی» مورخ 3/11/1384».
در ادامه، مقاله بخشی از مسببین عدم تحقق معماری اسلامی-ایرانی و درنتیجه آنچه «بحران هویت در معماری معاصر ایران» مینامد را، «عدم حساسیت به خودی بودن فضای زیستی» مخاطبان معماری، یعنی عموم مردم معرفی میکند که «گاه خواهندۀ معماریهای بیگانه نما نیز هستند». بهعبارتدیگر، ازنظر نویسنده، اگر مردم به معماری اسلامی-ایرانی علاقهای نشان ندهند، این معماری دچار بحران خواهد شد و درنتیجۀ این واقعیت که ایرانیان معاصر یا حداقل بخشی از آنها که اگر تعدادشان کم بود کار به نوشتن مقالۀ مذکور نمیکشید، هویت و معماری اسلامی یا اسلامی-ایرانی را نمیخواهند پس معماری ایران دچار بحران شده است!
ازنظر متن موردنظر، آنچه بحران فرهنگی در معماری معاصر ایران مینامد، به دلیل «دگراندیشی» و «دیگر خواهی» به وجود آمده و چون از جایی به بعد در تاریخ ایران، جامعۀ آن یکدستی و یکرنگی سنتیاش را به پایان رسانده این بحران پدید آمده است. گویی تاریخ ایران یک معذرتخواهی به مقالۀ مذکور بدهکار است! چرا؟ چون آنچه این مقاله میخواهد و میپسندد را ایران از جایی به بعد پسزده یا بهمرورزمان به گوشهای انداخته یا به دنبال اصلاح آن بوده است.
ازنظر متن مذکور، آنچه «بحران» مینامد از لحظهای تاریخی آغازشده که ایرانیان باخبر شدهاند که طور دیگری هم میشود زندگی کرد: «بحران هنگامی آغاز شد که درهای بستهی جامعۀ سنتی بهسوی جهانی دیگر باز شد و تعادل و توازن موجود در جامعه از میان برداشته شد».
در ادامه، نوشتار مذکور تا آنجا پیش میرود که مسئولیت شروع بحران فرهنگی در ایران را «مخاطبین ناسازگار» میداند که دیگر «از آن فضای آرام و بهشت گون معماری ایرانی سیراب نمیشدند»؛ یعنی در عوض اینکه بگوییم جامعۀ ایران به هنگام آشنایی بافرهنگهای دیگر و تکنولوژی یا هنرهای جدید مشتاق شد از آنها در زندگانی خودش بهره ببرد و معماران مانند سایر متخصصان وظیفه داشتند تا با این فرایند همراه شوند و شیوههای جدید تفکر را فرابگیرند، انتقاد میکنیم که اصلاً به چه حقی تن به چنین امری دادهاند و سر ناسازگاری با ایدئولوژی موردپسند مقالۀ مذکور برداشتهاند!
مقالاتی که با رویکردی ایدئولوژیک به موضوع معماری میپردازند، اغلب تاریخ معماری ایران را بهگونهای تحریف میکنند که گویی معماری اصیل ایرانی صرفاً پس از ورود اسلام شکلگرفته است. این در حالی است که بسیاری از عناصر و مفاهیم معماری ایرانی ریشه در دوران پیش از اسلام دارند. برای مثال، عناصر معماری مانند گنبد و گلدسته که بهعنوان نمادهای معماری اسلامی شناخته میشوند، ریشه در معماری پیش از اسلام دارند. این نشان میدهد که تلاش برای جدا کردن معماری ایرانی از تاریخ و فرهنگ غنی آن، نهتنها بیاساس بلکه به لحاظ تاریخی نیز نادرست است.
یکی از دلایل اصلی جسارت انتشار چنین مقالات ایدئولوژیک و تمامیتخواهانهای، سکوت و بیتفاوتی بخش قابلتوجهی از جامعه است. ترس از عواقب بیان مخالفت، تنبلی فکری و دلایل مختلف دیگر، باعث شده است بسیاری از افراد از ابراز نظر آزادانه خودداری کنند. این سکوت، بهنوعی به تائید ضمنی این دیدگاهها تعبیر میشود و به تقویت آنها کمک میکند. درواقع، تنها راه مقابله با چنین رویکردهایی، مشارکت فعال و انتقادی آحاد جامعه است.
شناخت کافی از سیستمهای توتالیتر، بهتنهایی میتواند دلایل قانعکنندهای را برای تلاش در جهت جلوگیری از نفوذ چنین رویکردی در عرصۀ هنر و معماری توضیح دهد اما برای درک بهتر آن باید چنین توضیح داد که انواع توتالیتاریسم با افراطگرایی رابطه نزدیکی دارند، افراطگرایی با کنار زدن عقلانیت، تلاش میکند تصویری دوقطبی و سیاهوسفید از جهان ارائه دهد، افراطگرایان میخواهند شما گفتههای آنها را بیچونوچرا بپذیرید، از ویژگیهای نگاه توتالیترها به هنر، میتوان به این نکته اشاره نمود که آنها درنهایت، به ایدۀ هنر برای مبارزه میرسند، از ایرادات واضح این نوع نگاه به هنر، میتوان به نابود کردن خلاقیت در هنر و فرهنگ اشاره کرد، چنین رویکردی، فعالیت مستقل را تعطیل و هدف را صرفاً پرورش اطاعت و همرنگی قرار میدهد، لازم به ذکر است که وحدت و یکپارچگی از شعارهای فاشیسم و پوپولیسم است که هرکدام با روشهای متنوعی در جهت آن حرکت میکنند، فاشیسم دشمن خود را با نیروی امنیتی و نظامی از میدان خارج میکند و همین ویژگی را در بعد فرهنگی نیز نمایان میکند (بهرامی کمیل، 1400، 222-223).
همچنین باید یادآوری نمود که ایدئولوژی شیوۀ دلفریب و غلطاندازی برای ارتباط با جهان است. به انسانها توهم هویت، کرامت و اخلاق میدهد، اما درواقع راه را برای دست کشیدن از همه آنها هموار میکند، به افراد امکان میدهد وجدانشان را فریب دهند، زندگی در ذات خودش در مسیر تکثر، تنوع و آزادی پیش میرود درحالیکه نظام توتالیتر و پساتوتالیتر خواهان همرنگی و همسانی است، زندگی در چنین نظامی آکنده از دورویی، ریا و دروغ است، در چنین نظامی، سرکوب فرهنگ، رشد و توسعه فرهنگ نامیده میشود، به انتخابهای نمایشی مضحک، عالیترین شکل دموکراسی اطلاق میشود، چون رژیم در بند دروغهای خودش است، باید همهچیز را جعل کند و وارونه نشان دهد، باید گذشته را جعل کند، باید حال و آینده را هم جعل کند، باید منکر این شود که یک دستگاه امنیتی فراگیر، غیر پاسخگو و خودسر دارد و مردم در چنین نظامی باید بپذیرند که با دروغ زندگی کنند و بدین ترتیب بر نظام، صحه گذارند و اطاعتشان از آن را نشان دهند و به این صورت هم آن نظام را بسازند و هم خود نظام شوند (هاول، 1398، 30-35).
مقالۀ موردبررسی با رویکردی بسته و غیرقابل انعطاف، تنها به یک نوع خاص از معماری یعنی معماری اسلامی-ایرانی توجه کرده و سایر رویکردها را رد میکند. این رویکرد، نشاندهندۀ عدم تحمل نظر مخالف و تلاش برای تحمیل یک دیدگاه واحد بر جامعه معماری است. بهعبارتدیگر، این مقاله بهجای آنکه به دنبال یافتن راهحلهای متنوع برای چالشهای معماری معاصر باشد، به دنبال تحمیل یک ایدئولوژی خاص بر این حوزه است.
درنهایت، میتوان نتیجه گرفت که مقالۀ موردبررسی با رویکردی ایدئولوژیک و تحمیلی به موضوع معماری میپردازد. نویسندگان این مقاله، بهجای ارائۀ یک تحلیل جامع و چندجانبه از وضعیت معماری ایران، تلاش کردهاند تا دیدگاه خاص خود را بهعنوان تنها حقیقت موجود به خواننده تحمیل کنند. این رویکرد که در ادبیات تخصصی بهعنوان توتالیتاریسم فرهنگی شناخته میشود، بهجای ارتقای دانش معماری، به دنبال محدود کردن آن است.
بررسی دقیقتر نقش معماران در جامعه و میزان استقلال حرفهای آنها، نیازمند پژوهشهای گستردهتر و تخصصی است. این موضوع پیچیده، شامل بررسی تعامل بین معماران، جامعه و نیروهای اجتماعی مختلف میشود که فراتر از حوصله این نوشتار است.
آموزش عمومی درزمینۀ زیباییشناسی و معماری میتواند به ارتقای سطح سلیقه عمومی کمک کند، بهشرط آنکه این آموزش بهگونهای باشد که تفکر انتقادی را در افراد تقویت کند. آموزش باید بهجای تحمیل سلیقههای خاص، به افراد کمک کند تا بتوانند بهطور مستقل آثار معماری را نقد و ارزیابی کنند که این امر به رشد و پویایی معماری کمک خواهد کرد، همچنین این آموزش باید بهگونهای باشد که آزادی انتخاب را محدود نکند. بهعبارتدیگر، باید از تبدیل آموزش به ابزاری برای کنترل سلیقه مردم پرهیز کرد. آموزش باید به افراد کمک کند تا بتوانند با آگاهی بیشتری در مورد محیط زندگی خود تصمیمگیری کنند.
این نوشتار با احترام تقدیم میشود به مهندس علیرضا امتیاز و امثال او که با بحثها و بیان نظرات خود بهصورت عمومی، قدم در مسیر افزایش آگاهی و حساسیتمان گذاشتند، فضای گفتوگو و تبادلنظر را در جامعۀ ما غنیتر کردند، با جسارت و دانشاندوزی، به ما آموختند که باید بهطور مداوم به پرسشگری و جستجوی حقیقت بپردازیم و از طرح دیدگاههای متفاوت نهراسیم و برای پرداختن به چنین موضوعات و مفاهیمی، الهامبخش شدند و کوشیدند در حد و اندازه توان و سوادشان که کم نبوده و نیست، قدم در راهی شریف بگذارند.
_____
تصویر ابتدای متن:
اثر هنری «Men at Work I» اثر عبدالناصر قارم – مأخذ: https://abdulnassergharem.com/artworks/men-at-work-i
_____
منابع:
بوال، آگوستو (1397). زیباییشناسی سرکوبشدگان. ترجمۀ نریمان افشاری، نشر اختران.
بهرامی کمیل، نظام (1400). توتالیتاریسم فرهنگی: از فاشیسم تا پوپولیسم در فرهنگ و هنر. انتشارات کویر.
رامین، علی (1387). مبانی جامعهشناسی هنر. نشر نی.
میتروویچ، برانکو (1396). فلسفه برای معماران. ترجمۀ احسان حنیف، انتشارات کتاب فکر نو.
نیچه، فریدریش (1381). غروب بتها. ترجمۀ داریوش آشوری، نشر آگه.
هاول، واتسلاف (1398). قدرت بیقدرتان. ترجمۀ احسان کیانیخواه، انتشارات فرهنگ نشر نو.
کارشناس ارشد مطالعات معماری ایران
- در حال حاضر نویسنده مطلب دیگری برای کوبه ننوشته است.