این متن جستاری است که به نسبت فلسفی میان انقلاب و معماری میاندیشد. در واقع طرح مسئلهای کلی است که اهالی معماری، شهر و فلسفه را به نقد و تفکر دعوت میکند. متن میکوشد با مقابله با دوگانههای ثبات-تغییر، نظم-آشوب، امنیت-آزادی، جاودانگی-فناپذیری، ایده-عمل و بالأخره معماری-انقلاب این پرسش را مطرح کند که «امید به تغییر جهان چگونه ممکن است؟» و «آیا معماری میتواند امیدی به تغییر جهان داشته باشد؟» پس «نسبت معماری با تغییر و ثبات چیست؟» یا «تغییری که معماری ایجاد میکند چگونه تبدیل به ثبات میشود؟».
هدف از نگارش این جستار نه یافتن پاسخی برای این پرسشها بلکه دامنزدن به پرسشگری است. امید میرود که این تلاش در گفتگویی دوسویه با علاقهمندان تحقق یابد.
وقتی راجع به تحول معماری در دورۀ مدرن سخن میگوییم، نخستین نامی که به نظرمان میرسد چیست؟ بیشک به یاد او افتادهاید همان لوکوربوزیۀ معروف که نام نخستین کتابش «به سوی یک معماری جدید»۱ است. او در این کتاب مینویسد «این مسئلۀ بناست كه در بنیادِ ناآرامی اجتماعی امروز خفته است».
منظور او چیست؟ ساختهای که پایداری و جاودانگی را در جهانی چنین ناپایدار و فانی میجوید، چگونه میتواند انقلابی باشد؟ شاید پاسخ این باشد که خب، انقلاب هم به دنبال جاودانگی است. اساساً انقلاب با امید تغییر برای بهبود اتفاق میافتد. تغییری که مدعی متعینساختن رستگاری است و شاخص رستگاری در جهانی که چیز ثابت و کاملی در آن یافت نمیشود، دنیای رنجها و شادیهای زودگذر، تنها در غایتمندی معنا پیدا میکند.
با این حساب هم آن که عمارتی میسازد که در زمان باقی بماند و هم آن که ساختهها را در مینوردد و علیه نظم موجود انقلاب میکند، هر دو سوار بر ایدۀ جاودانگی دست به عمل میزنند. شاید هم راز پیوستن این دو به یکدیگر در همین فعل «به عمل دستزدن» باشد. عملکردن پیش از هر شناخت یا آگاهی، نیازمند امید است؛ امید به غلبه بر تناقضها و تضادها و فراتررفتن از کاستیهایی که کمال خوشبختی را مانع میشود. چنین امیدی از یک باور بنیادین برمیآید؛ باور به آزادی اراده! امید به آزادی به باور آزادی وابسته است، چراکه اگر آزادی ممکن نباشد، امید به آن نیز منطقی به نظر نمیرسد. اما منظور از آزادی چیست؟
آزادی رهایی از نقصها و کمبودهایی است که ما را مجبور به تحمل شرایط، باقیماندن در یک وضعیت یا قناعت به آنچه هست، میکند. آزادی نه با پذیرش که با نفی آغاز میشود، نفی محدودیتها و هستها و وضع بایدها! آنچه میتواند یک «باید» را علیرغم «آنچه هست» متعین سازد، اراده است. پس ما اراده میکنیم که شرایط موجود را تغییر دهیم و از آنچه هستیم فراتر رویم و بر مبنای این اراده دست به عمل میزنیم؛ این عمل چه ساختن باشد، مانند معماری و چه خرابکردن برای نوسازی مانند انقلاب، بر یک مبنا ایستاده اند؛ اصل وجود ارادۀ آزاد در انسان!
پس لوکوربوزیه پر بیراه نگفته است؛ چراکه آنچه ساخته میشود، اگرچه با هدف اصلاح جهان پیرامون باشد، نظمی را شکل میدهد که با تغییر تدریجی زمینه، به عنصر متصلبی تبدیل میشود که دیگر پاسخگوی نیازهای تازه نیست و نطفۀ «انقلاب»ی را در درون خود میپرورد. پس همان طور که او مینویسد بنیاد ناآرامی اجتماعی در مسئلۀ بنا نهفته است. اما لوکوربوزیه از این طرح مسئله نتیجهای اصلاحطلبانه میگیرد و عنوان میکند که برای پرهیز از انقلاب اجتماعی، باید با استفاده از تکنولوژی جدید، به صورت گسترده، برای اقشار مختلف جامعه خانهسازی کرد. او سعی کرد توجه معماران و شهرسازان را از گذشته به سمت آینده معطوف کند. او ضمن تحسین آسمانخراشهای شیکاگو و نیویورک، آنها را الگویی برای سایر نقاط جهان معرفی کند و معتقد است که تنها راهحل شهرهای آینده، بلندمرتبهسازی و پیشساختگی است. آیا این پاسخ، راهحل مؤثری است؟
بهتر است از مصداقی آشنا برای تجزیه و تحلیل این موضع استفاده کنیم. همانطور که لوکوربوزیه تشریح کرد، مسئلۀ انقلاب سال ۱۳۵۷ در ایران هم مسئلۀ بنا بود. یکی از بنیادینترین چیزهایی که انقلاب با هدف اصلاح آن شکل گرفت رفع تضاد میان کوخ نشینی و کاخ نشینی بود که در زمان پهلوی شکل گرفته بود. انقلابیون شکاف جایگاه اجتماعی میان این دو گروه را زیرسوال برندۀ «حرمت انسانی» میدانستند که در انسانبودن با هم برابرند، اما در بهرهبردن از منابع برابر فرض نمیشوند. نظم شکلگرفته طی فرآیند توسعۀ شهری در دهههای ۳۰ و ۴۰ شمسی موجب تمرکزگرایی بیش از پیش در دهه ۵۰ شده بود. این تمرکز با اولویتدهی به شهرها در تأمین زیرساختها، تخصیص بودجه برای ساخت امکانات رفاهی و ارائۀ خدمات اجتماعی به شهروندان شهرهای بزرگ خود را آشکار ساخته بود. مهاجرت گسترده از روستا به شهر و در ادامه از شهرهای کوچک به شهرهای بزرگ، حاشیۀ فربهی از زاغهنشینی و حلبیآباد را بهوجود آورده بود که هر از چند گاهی به بهانه اشغال غیرقانونی فضا مورد هجوم بولدزرها قرار گرفته و تخریب میشدند. اما بهتدریج این بافتهای حاشیه قدرت پیدا کردند، توانستند در طرحهای شهری امکاناتی بهدست آورند و ادبیات و سینما و در نهایت گفتمان خود را در جامعه بسازند.
قهرمانهای داستانهای دهۀ پنجاه شکل و شمایل و ژست و لهجۀ ساکنان این مناطق را داشتند و جریانهای انتقادی روشنفکری در دانشگاه و بازار و مساجد حول مسائل این شهروندان ناشهروند مشروعیت پیدا میکردند. رضا موتوریها، ممل آمریکاییها و قیصرها به سینما میرفتند تا با همزادپنداری با قهرمانهای این داستانها به آرزوهایشان برسند. زمزمههای انقلاب از جایی جدی شد که هویت شهری نتوانست در تعریف خود روستایی شهرنشین را جای دهد و برای او فضایی در درون خود باز کند، در حالی که بخش مهمی از فضای شهری در اشغال این نیروهای رانده شده بود. چارهای جز انقلاب در قانون نبود، چرا که قانون جز تبعیت چیز دیگری را برنمیتابید و در عمل امکانی برای تبعیت وجود نداشت.
پس ناشهریهای شهرنشین با امید ساختن شهری عادلانهتر، گفتمان نارضایتی از وضع موجود را به راه انداختند و توانستند در سطح ملی ارادۀ انقلاب را شکل دهند و آن را به عرصۀ عمل رسانند. اما این آخر ماجرا نبود، آنها برای جاودانگی در تاریخ تلاش میکردند، میخواستند جایگزینی برای همۀ نواقص نظم موجود در جهان ارائه دهند، پس قوانین را تغییر دادند، مدیران را تغییر دادند، ساختارها را متحول کردند، کاخها را اشغال و عمومی کردند، بر اشرافیگری و غربزدگی در معماری شوریدند و به درون ساختارهایی تازه رفتند تا شهرهایی دیگرگون بسازند، شهرهایی ایرانی-اسلامی که بویی از غربزدگی نبرده باشد. شاید لزومی نداشته باشد که برای شما مخاطبانی که با چالشهای گوناگون زندگی در شهرهای ایرانی دست و پنجه نرم میکنید تمرکز بیش از پیش سرمایه و امکانات در شهرهای بزرگ را در دهههای پس از انقلاب توضیح دهم؛ تمرکزی که روند مهاجرت را تداوم بخشید و حاشیههایی بزرگتر از شهرها بهوجود آورد؛ شهرهایی با انبوه ساختمانهای بلندمرتبه الگوگرفته از پوسترهای خارجی و نماهایی که نه تنها هویتی ایرانی یا اسلامی ندارد، بلکه نمیتواند منشأ خاصی از مشروعیتبخشی را برای خود معرفی کند. اکنون با گذشت چهار دهه از انقلاب، شکاف میان شهرنشینانی که سهم عمدهای از فضا را در مالکیت خود دارند و شهروندانی که برای یافتن جایی برای زندگی کوچنشینانی محله به محله هستند، به اوج خود رسیده و آنچه بیش از همه به خطر افتاده امید به اراده و بهبود است.
اما چگونه یک انقلاب به اینجا میرسد؟ باید به پاسخ لوکوربوزیه اندیشید؛ او فکر میکرد که اگر با استفاده از تکنولوژی برای همۀ مردم خانه بسازیم و شهر را گسترش دهیم که برای همه جا داشته باشد، از انقلاب جلوگیری کردهایم. در حالی که اکنون ما بیش از ساکنان شهرهایمان خانه ساختهایم، اما آنها هنوز جایی در شهر ندارند و شاید از سر ناچاری در سر نطفۀ تحولی دوباره را میپرورند. اینجاست که باید پرسید ساختن میتواند چاره باشد، در حالی که هرگونه ساختنی به ساختارهای مالی، سیاسی، منافع گروهها و ارزشهای اجتماعی وابسته است؟ هر چه ساخته میشود در چارچوب تنگ امکانات موجود تعین مییابد و هر عمل تازه اسیر بندهایی است که پیش از به نتیجهرسیدن برای برداشت محصول، کانالهایی آماده دارد. این همان منطق نظم موجود است که هر ایدۀ تازهای را میبلعد و به آرامی با آن همراه میشود تا آن را با خود همراه کند. معماری پیوندی میان ایده و عمل است که میکوشد جاودانه شود. اما چه چیز این پیوند جاودانه را از خطا مصون میدارد؟
ایده، عرصۀ آزادی است، اما عمل دچار زوال زمینه است. گرچه هر ایدهای هالهای برخاسته از زندگی مادی ماست، اما زندگی مادی عملیکردن آن ایده را در مرزهای خود محدود میکند. اگر بپذیریم که بندهای نظم موجود خزنده و نامرئیاند و ما را یارای آن نیست که در هر لحظۀ تمامیت آن را تشخیص دهیم، تنها راهحل برای مقاومت در برابر دام شرایط، آزاد نگاهداشتن ایده و مهارکردن عمل است که این دو بهسختی بههم وابستهاند. یعنی این ایدۀ آزاد و خلاق است که عمل را نقادانه میبیند، راضی نمیشود و برای اتصال خود به یوتوپیایی در افق، به مرزهای موجود قناعت نمیکند.
پس برای جلوگیری از توجیه آنچه ایده را بند میکشد و از آن برای بازتولید ساختارهای موجود بهره میکشد، باید اندیشهای انتقادی داشت که با دامن زدن به ایدهها به آنچه در میدان عمل جریان مییابد نظارت میکند. مشروعیت نقد بیامان هر لحظۀ عمل، احتمال رهایی از کمینهای موجود را افزایش میدهد و با جلوگیری از قدرتگرفتن بخشی از نیروهای عملکننده، توازنی را به وجود میآورد که نظارت قدرتهای عملکننده را بر هم بیشتر و تعیینکننده میسازد. اینجاست که اگر معماری مدعی شد با ساختن انبوه خانههای مدرن و آسمانخراشهای مهیب برایمان خوشبختی به ارمغان خواهد آمد، کسی چون پیتر زمتور در تضاد آن هم به وجود میآید که ادعا میکند، معماری تنها در زمینه معنا پیدا میکند و هر زمینه فقط و فقط یک معماری تکینه و منحصر بفرد را شکل میدهد که امکان تکرار آن وجود نخواهد داشت.
در تحلیل نهایی، باید گفت اگرچه «امید» موتور محرکه هر حرکت اجتماعی و جنبش جمعی است، اما هرگاه امید به گفتمانی بزرگتر از نیمی از جامعه تبدیل شد و تعمیمهایی دربرگیرنده همگان را از درون خود صادر کرد، باید سخت به آن شک کرد. شاید قدرتی در آن نهفته باشد که بعدها امکان نقدش از دست برود و در نتیجه ایدهای را که آزادانه طرح شده بود، در بازوان تنگ خود محصور کند.
پینوشت:
۱. کتاب «Vers une architecture» درسال ۱۹۲۳ به زبان فرانسه منتشر و در سال ۱۹۲۷ با نام «Toward a new architecture» به انگلیسی ترجمه شد.
- در حال حاضر نویسنده مطلب دیگری برای کوبه ننوشته است.